همدیگر. یک دیگر. (یادداشت مؤلف). با هم. (آنندراج) : برنیایم یک تنه با سه نفر پس ببرّمشان نخست از همدگر. مولوی. خرده کاری بود و تفریقش خطر همچو اوصال بدن با همدگر. مولوی
همدیگر. یک دیگر. (یادداشت مؤلف). با هم. (آنندراج) : برنیایم یک تنه با سه نفر پس ببرّمْشان نخست از همدگر. مولوی. خرده کاری بود و تفریقش خطر همچو اوصال بدن با همدگر. مولوی
لبّاد. (دهار). نمدساز. کسی که نمد می سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال: ای خواجه بگذر از زنخ و گرد ریش گرد ایام موی تاب و نمدگر هبا مکن. امیرخسرو (از آنندراج)
لَبّاد. (دهار). نمدساز. کسی که نمد می سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال: ای خواجه بگذر از زنخ و گرد ریش گرد ایام موی تاب و نمدگر هبا مکن. امیرخسرو (از آنندراج)
مجدالدین. از شعرای قرن هفتم هجری است. او را در ادبیات فارسی غالباً از روی حکمی که در مقایسۀ امامی هروی و سعدی کرده است می شناسند. سه شاعر معاصر بوده اند. نوشته اند که بعضی از معاصران عقیدۀ او را درباره امامی هروی و سعدی و رجحان یکی بر دیگری پرسیده اند و او گفته است: در شیوۀ شاعری به اجماع امم هرگز من وسعدی به امامی نرسیم. و میگویند سعدی این شعر را شنیده و رنجیده و به طنز گفته است: همگر که به عمر خود نکرده ست نماز آری چه عجب گر به امامی نرسد؟ آگاهی از او و زندگیش بسیار نیست. همگر به معنی بافنده و جولاهه است و این شاید شغل خانوادگی او یا شغل نخستین خودش بوده است. اصل او از یزد بوده و در حمایت بهاءالدین جوینی حکمران عراق و فارس میزیسته است که در سال 678 هجری قمری وفات یافت. از زندگی او جز این چیزی نمی دانیم. عبید زاکانی یکی دو حکایت مزاح آمیز درباره او و بهاءالدین جوینی صاحبدیوان آورده است. تاریخ وفات او را به سال 686 نوشته اند. از بیت های معدودی که در جنگها و تذکره ها از او نقل کرده اند پیداست که شاعری پرمایه و لطیف طبع بوده است. او راست: باز این مخالفان که ره جنگ میزنند بر ساز ما نوای کج آهنگ میزنند. بر عشق خوب ما رقم زشت می کشند بر نام وننگ ما دغل ننگ میزنند. سنگین دلان تیره ضمیر از خلاف عهد بر آبگینۀ دل ما سنگ میزنند هر لحظه از گشاد ملامت هزار تیر بر قلب این شکستۀ دلتنگ میزنند می ننگرندعیب گریبان خویشتن در دامن حکایت ما چنگ میزنند بر آستان صلح نهادیم سر چو سگ وین سگدلان هنوز ره جنگ میزنند. نیز این غزل از اوست: عالم پر از حکایت درد دل من است در قصۀ من اندر اگر مرد اگر زن است گر دشمن است بر من مظلوم خرم است ور دوست است بر من محروم بدظن است عشق از ازل درآمد و شد با جهان کهن این رسم عاشقی نه نوآوردۀ من است مسکین دلم ز تاب غم و سرزنش گداخت گر دل دل من است نه از سنگ و آهن است چون شمع نیم سوخته نادیده صبح وصل در شامگاه هجر مرا بیم کشتن است گردن نهاده ام به قضا زآنکه عشق را خون دوصدهزار به از من بگردن است. رجوع به مجلۀ سخن دورۀ 16 شمارۀ 1 شود
مجدالدین. از شعرای قرن هفتم هجری است. او را در ادبیات فارسی غالباً از روی حکمی که در مقایسۀ امامی هروی و سعدی کرده است می شناسند. سه شاعر معاصر بوده اند. نوشته اند که بعضی از معاصران عقیدۀ او را درباره امامی هروی و سعدی و رجحان یکی بر دیگری پرسیده اند و او گفته است: در شیوۀ شاعری به اجماع امم هرگز من وسعدی به امامی نرسیم. و میگویند سعدی این شعر را شنیده و رنجیده و به طنز گفته است: همگر که به عمر خود نکرده ست نماز آری چه عجب گر به امامی نرسد؟ آگاهی از او و زندگیش بسیار نیست. همگر به معنی بافنده و جولاهه است و این شاید شغل خانوادگی او یا شغل نخستین خودش بوده است. اصل او از یزد بوده و در حمایت بهاءالدین جوینی حکمران عراق و فارس میزیسته است که در سال 678 هجری قمری وفات یافت. از زندگی او جز این چیزی نمی دانیم. عبید زاکانی یکی دو حکایت مزاح آمیز درباره او و بهاءالدین جوینی صاحبدیوان آورده است. تاریخ وفات او را به سال 686 نوشته اند. از بیت های معدودی که در جُنگها و تذکره ها از او نقل کرده اند پیداست که شاعری پرمایه و لطیف طبع بوده است. او راست: باز این مخالفان که ره جنگ میزنند بر ساز ما نوای کج آهنگ میزنند. بر عشق خوب ما رقم زشت می کشند بر نام وننگ ما دغل ننگ میزنند. سنگین دلان تیره ضمیر از خلاف عهد بر آبگینۀ دل ما سنگ میزنند هر لحظه از گشاد ملامت هزار تیر بر قلب این شکستۀ دلتنگ میزنند می ننگرندعیب گریبان خویشتن در دامن حکایت ما چنگ میزنند بر آستان صلح نهادیم سر چو سگ وین سگدلان هنوز ره جنگ میزنند. نیز این غزل از اوست: عالم پر از حکایت درد دل من است در قصۀ من اندر اگر مرد اگر زن است گر دشمن است بر من مظلوم خرم است ور دوست است بر من محروم بدظن است عشق از ازل درآمد و شد با جهان کهن این رسم عاشقی نه نوآوردۀ من است مسکین دلم ز تاب غم و سرزنش گداخت گر دل دل من است نه از سنگ و آهن است چون شمع نیم سوخته نادیده صبح وصل در شامگاه هجر مرا بیم کشتن است گردن نهاده ام به قضا زآنکه عشق را خون دوصدهزار به از من بگردن است. رجوع به مجلۀ سخن دورۀ 16 شمارۀ 1 شود
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد. چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه شماره 620)
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد. چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه شماره 620)
بهم کننده پیونددهنده چیزها، رفوگر: و را عالی ترین منصب تمام است قضای همگر و جلواه دادن، (پوربهای جامی رشیدی) توضیح رشیدی گوید: در اکثر فرهنگها بمعنی جولاه گفته زیرا که تار و پود را بهم میکند و این معنی اگر چه بحسب معنی ترکیبی درست است اما از شعر پوربها معنی رفوگر ظاهرمیشود و مجد همگر نیز رفوگر بوده نه جولاهه والله اعلم
بهم کننده پیونددهنده چیزها، رفوگر: و را عالی ترین منصب تمام است قضای همگر و جلواه دادن، (پوربهای جامی رشیدی) توضیح رشیدی گوید: در اکثر فرهنگها بمعنی جولاه گفته زیرا که تار و پود را بهم میکند و این معنی اگر چه بحسب معنی ترکیبی درست است اما از شعر پوربها معنی رفوگر ظاهرمیشود و مجد همگر نیز رفوگر بوده نه جولاهه والله اعلم