جدول جو
جدول جو

معنی همبس - جستجوی لغت در جدول جو

همبس
فشرده، انبوه، غلیظ، متراکم و در کنارهم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همبر
تصویر همبر
هم پهلو، برابر، همنشین، همراه، قرین و نظیر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بَ)
هم بر. همراه و قرین و نظیر. (برهان). برابر:
بدو داد یک دست از آن لشکرش
که شیر ژیان نامدی همبرش.
دقیقی.
چو سروی که با ماه همبر بود
بر آن مه بر از مشک افسر بود.
فردوسی.
یکی از شما سوی لشکر شوید
بکوشید و با باد همبر شوید.
فردوسی.
به شادی به روئین دژ اندر شویم
نشینیم و با ماه همبر شویم.
فردوسی.
تا وزارت را بدو شاه زمانه بازخواند
زو وزارت با نبوت هر زمان همبر شود.
فرخی.
خم چوگان به گوی برزد و شد
گوی او با ستارگان همبر.
فرخی.
دولتی دارد چندان که براندیشد دل
دولت عالی با همت عالی همبر.
فرخی.
گر شکر خوردی پریر و دی یکی نان جوین
همبر است امروز ناچار این جوین با آن شکر.
ناصرخسرو.
هرچند که بر منبر نادان بنشیند
هرگز نشود همبر با دانا نادان.
ناصرخسرو.
سر هفته برداشت و جایی رسید
کهی چند را همبر مه بدید.
اسدی.
، همسر. همدم:
نگارا تا تو بودی همبر من
ز نوشین خواب بودی بستر من.
فخرالدین اسعد.
، روبه رو:
نهاده زهر بر نوش و خار همبر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر.
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.
منوچهری.
، با هم. همراه:
بدی و بهی نیش و نوش است همبر
تو بردار از آن نوش و از نیش بگذر.
ناصرخسرو.
سپارم به تو گنج و هم دخترم
بر اورنگ بنشانمت همبرم.
اسدی.
بزرگی که با آسمان همبر است
ز تخم براهیم پیغمبر است.
اسدی.
دری بست و دری هم زود بگشاد
چراغی برد و شمعی باز بنهاد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 95).
بوده با ایوب همسر در گه صبر و شکیب
گشته با جبریل همبر در گه خوف و رجا.
مسعودسعد.
ماه نو دیدی ؟ لبت بین، رشتۀ جانم نگر
کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند.
خاقانی.
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه.
خاقانی.
علم دین، علم کفر مشمارید
هرمان همبر طلل منهید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 173).
ترکیب ها:
- همبر آمدن. همبری. رجوع به این دو مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
همتا و انباز و شریک و رفیق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
گل خیرو که آن را منثور و نمام نیزخوانند. (منتهی الارب). گل خیری که بدان منثور و نمام نیز گویند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). گل خیرو. (ناظم الاطباء). خیری. همیشه بهار، گل بنفشه. (ناظم الاطباء) ، قسمی از آویشن کوهی. (ناظم الاطباء) ، اقحوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان بالای شهرستان اردستان که 145 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خشکبار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ / بِ)
در تداول، شکم یا هر چیز برجسته و پیش آمده: همبه اش بالا آمده، آبستن است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آواز نعل سپل شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَلْ لَ)
مرد استوارساق نیک تیزرو. (منتهی الارب). مانند عملس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به شب رونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شیر شکننده شکار را، شیر نرم گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ ما)
شیر بیشۀ سخت شکننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
درم و دینار. (برهان). برساختۀ دساتیر است. (حواشی معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
تند و تیز، حدید، و آن قریه ای است بنزدیکی لدّ، فاندافلد، گمان میبرد که حادید همان ده است که بر فرازتل شرقی لدّ واقع است و امروز آن را حدیثه نامند، (قاموس مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
کسی. (منتهی الارب) : ما فی الدار هلبس، یعنی کسی نیست که بدو انس توان گرفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَبْ بَ)
ببر نر یا بچۀ آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هماس
تصویر هماس
شیر بیشه، سخت شکننده شیردرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
اتصال و ارتباط بین دو چیز، بستگی، پیوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبس
تصویر هبس
گل خیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همبر
تصویر همبر
قرین و نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماس
تصویر هماس
((هَ))
شیر درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همبر
تصویر همبر
((هَ بَ))
قرین، همنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همبسته
تصویر همبسته
متحده، متحد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همبست
تصویر همبست
آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
وحدت
فرهنگ واژه فارسی سره
متقارب، همگرا، یک جهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
Correlation, Solidarity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
غلیظ، متراکم، انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بگیر، بچسب
فرهنگ گویش مازندرانی
دو نفر که گاو نر خود را برای شخم زدن جفت نمایند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
correlação, solidariedade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
correlación, solidaridad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
korelacja, solidarność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
корреляция , солидарность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
кореляція , солідарність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
correlatie, solidariteit
دیکشنری فارسی به هلندی