بی شمار، فراوان، بسیار، بی نهایت، بی کران، برای مثال چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانه اش گشت نهمار شاد (فردوسی۲ - ۱/۳۶)، قوی، دشوار، مشکل، بزرگ، برای مثال گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی - ۵۳۵)
بی شمار، فراوان، بسیار، بی نهایت، بی کران، برای مِثال چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانه اش گشت نهمار شاد (فردوسی۲ - ۱/۳۶)، قوی، دشوار، مشکل، بزرگ، برای مِثال گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی - ۵۳۵)
مخفف همواره، یعنی همیشه و دائم. (برهان). پیوسته. هموار. همواره. دائماً. (یادداشت مؤلف) : فضل او خوان گر همه توحیدخواهی گفت تو زآنکه فضل او هماره قدرت یزدان بود. مجلدی گرگانی. وین خیمۀ کبود نبینند و این دو مرغ کایشان هماره از پس دیگر همی پرند. ناصرخسرو. رجوع به همواره و همار شود
مخفف همواره، یعنی همیشه و دائم. (برهان). پیوسته. هموار. همواره. دائماً. (یادداشت مؤلف) : فضل او خوان گر همه توحیدخواهی گفت تو زآنکه فضل او هماره قدرت یزدان بود. مجلدی گرگانی. وین خیمۀ کبود نبینند و این دو مرغ کایشان هماره از پس دیگر همی پرند. ناصرخسرو. رجوع به همواره و همار شود
شه مار. سهار یا شهار. استوارترین دژ دودمان قارن که از دورۀ ساسانیان در تصرف آنان بوده و فریم (قرم) نام داشت که آبادترین شهر آن شهماربوده است. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 199 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 398 شود
شه مار. سهار یا شهار. استوارترین دژ دودمان قارن که از دورۀ ساسانیان در تصرف آنان بوده و فریم (قرم) نام داشت که آبادترین شهر آن شهماربوده است. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 199 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 398 شود
همواره و همیشه. (اسدی). همواره و همیشه و دائم. (برهان) : گزیده چهار توست بدو درج ها نهان همارا به آخشیج همارا به کارزار. رودکی (از فرهنگ فارسی معین). تو با من نسازی که از صحبت من ملالت فزاید همارا و تاسه. انوری. رجوع به همواره و هماره و همار شود
همواره و همیشه. (اسدی). همواره و همیشه و دائم. (برهان) : گزیده چهار توست بدو درج ها نهان همارا به آخشیج همارا به کارزار. رودکی (از فرهنگ فارسی معین). تو با من نسازی که از صحبت من ملالت فزاید همارا و تاسه. انوری. رجوع به همواره و هماره و همار شود
چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت. (لغت فرس اسدی) (اقبال). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (اوبهی). بسیار... و به معنی عجب نیز آمده، عمید لوبکی گوید: شادیت باد همیشه... و خسرو گوید: زین سان که بینم...، لیکن در این دو بیت به معنی بسیار به طریق انکار نیز راست می آید. (رشیدی). بسیار باشد... و نیز به معنی کاری یا چیزی عظیم آمده و در نسخۀ میرزا به معنی عجب نیز آمده و این بیت امیرخسرو مؤید اوست: در بند پرواز...، ظاهراً مؤلف این بیت را بد فهمیده و همان معنی بسیار بسیار خوب است به طریق کنایه و طرز استفهام. (فرهنگ خطی). عظیم و بزرگ و بسیار. (از جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع). بی نهایت. وافر. بیکران. کار بزرگ و عظیم و هرچیزی بسیار عجیب و بی اندازه. (برهان قاطع). عظیم و بی حد بود اگر کاری باشد و گر چیزی. (صحاح الفرس). و به همین معانی با زای نقطه دار (نهماز) هم هست که بر وزن شهناز باشد. (برهان قاطع). نهماز، تصحیف است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). نهمار مرکب است از دو جزء: ’نه’ که علامت نفی است و ’مار’ به معنی عدد... پس نهمار یعنی بی عدد و بی شمار، از این لحاظ به معنی ناممکن و دشوار هم استعمال شده، نهمار درست به معنی بی مر است. (فرهنگ لغات شاهنامه) : گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نز برسرش بند. رودکی. چو ابلیس دانست کو دل بداد بر افسانه اش گشت نهمارشاد. فردوسی. همه جهد تو در آن بود که ایزد فرمود رنج کش بودی در طاعت یزدان نهمار. فرخی. گر تو به هر مدیحی چندین طپید خواهی نهمار ناصبوری نهمار بیقراری. منوچهری. گوئی علمی از سقلاطون سپید است از باد جهنده متحرک شده نهمار. منوچهری. نهمار در اینجا نکند زیست هشیوار. منوچهری. خدایگانا برهان حق به دست تو بود اگر چه باطل یکچند چیره شده نهمار. ؟ (از تاریخ بیهقی ص 279). مرد را نهمار خشم آمد از این غاوسنگی را به کف کردش گزین. طیان. خوب حالی است از او ملک زمین را الحق گرم کاری است بر او سعد فلک را نهمار. مختاری. عمید دولت از اینگونه عاشق است بر او چه سخت کاری کاین کار عاشقان نهمار. سوزنی. گر عالم رومی وش زنگی شعف است او را داغ حبشی بر رخ نهمار کشد عدلش. خاقانی. اینت شهباز گر پی چو منی صید نسرین کرده ای نهمار. خاقانی. مرا گویند او کس را ندارد اگر بینم کسی نهمار دارم. عطار (دیوان چ تفضلی ص 730). مرا به کام دل دشمنان مکن تکلیف که از تحمل آن بار عاجزم نهمار. کمال الدین اسماعیل. از جانبین در این حملات بسیار کشته شد و بسیار مجادلت کردند و نهمار مکایدت و مکابدت. (جهانگشای جوینی). اگر چه... مقاومت بسیار نمودند و نهمار تجلدهاکرد. (جهانگشای جوینی)، مشکل. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع). دشوار. (برهان قاطع). عجب. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) : شادیت باد همیشه که ز غم خصم امروز شد چنان زار که نهمار به فردا برسد. عمید لوبکی. در بند پرواز است جان بگذارسیرت بنگرم زینسان که بینم حال خود نهمار بینم دیگرت. امیرخسرو. ، همواره. همیشه. (فرهنگ فارسی معین)، یکبارگی. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی). همه. (برهان قاطع). کلاً. (فرهنگ فارسی معین)، بدرستی. کاملاً. واقعاً (فرهنگ فارسی معین) : از پس نهمار تا چه گفت معزی هر که کند قصد ملک و تخت بنهمار. سوزنی (یادداشت بخط مؤلف). -نهمار شدن: خلق گفتند این گدای کشتنی است کشتن این مدعی نهمار شد. عطار
چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت. (لغت فرس اسدی) (اقبال). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (اوبهی). بسیار... و به معنی عجب نیز آمده، عمید لوبکی گوید: شادیت باد همیشه... و خسرو گوید: زین سان که بینم...، لیکن در این دو بیت به معنی بسیار به طریق انکار نیز راست می آید. (رشیدی). بسیار باشد... و نیز به معنی کاری یا چیزی عظیم آمده و در نسخۀ میرزا به معنی عجب نیز آمده و این بیت امیرخسرو مؤید اوست: در بند پرواز...، ظاهراً مؤلف این بیت را بد فهمیده و همان معنی بسیار بسیار خوب است به طریق کنایه و طرز استفهام. (فرهنگ خطی). عظیم و بزرگ و بسیار. (از جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع). بی نهایت. وافر. بیکران. کار بزرگ و عظیم و هرچیزی بسیار عجیب و بی اندازه. (برهان قاطع). عظیم و بی حد بود اگر کاری باشد و گر چیزی. (صحاح الفرس). و به همین معانی با زای نقطه دار (نهماز) هم هست که بر وزن شهناز باشد. (برهان قاطع). نهماز، تصحیف است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). نهمار مرکب است از دو جزء: ’نه’ که علامت نفی است و ’مار’ به معنی عدد... پس نهمار یعنی بی عدد و بی شمار، از این لحاظ به معنی ناممکن و دشوار هم استعمال شده، نهمار درست به معنی بی مر است. (فرهنگ لغات شاهنامه) : گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نز برسرْش بند. رودکی. چو ابلیس دانست کو دل بداد بر افسانه اش گشت نهمارشاد. فردوسی. همه جهد تو در آن بود که ایزد فرمود رنج کش بودی در طاعت یزدان نهمار. فرخی. گر تو به هر مدیحی چندین طپید خواهی نهمار ناصبوری نهمار بیقراری. منوچهری. گوئی علمی از سقلاطون سپید است از باد جهنده متحرک شده نهمار. منوچهری. نهمار در اینجا نکند زیست هشیوار. منوچهری. خدایگانا برهان حق به دست تو بود اگر چه باطل یکچند چیره شده نهمار. ؟ (از تاریخ بیهقی ص 279). مرد را نهمار خشم آمد از این غاوسنگی را به کف کردش گزین. طیان. خوب حالی است از او ملک زمین را الحق گرم کاری است بر او سعد فلک را نهمار. مختاری. عمید دولت از اینگونه عاشق است بر او چه سخت کاری کاین کار عاشقان نهمار. سوزنی. گر عالم رومی وش زنگی شعف است او را داغ حبشی بر رخ نهمار کشد عدلش. خاقانی. اینت شهباز گر پی چو منی صید نسرَین کرده ای نهمار. خاقانی. مرا گویند او کس را ندارد اگر بینم کسی نهمار دارم. عطار (دیوان چ تفضلی ص 730). مرا به کام دل دشمنان مکن تکلیف که از تحمل آن بار عاجزم نهمار. کمال الدین اسماعیل. از جانبین در این حملات بسیار کشته شد و بسیار مجادلت کردند و نهمار مکایدت و مکابدت. (جهانگشای جوینی). اگر چه... مقاومت بسیار نمودند و نهمار تجلدهاکرد. (جهانگشای جوینی)، مشکل. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع). دشوار. (برهان قاطع). عجب. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) : شادیت باد همیشه که ز غم خصم امروز شد چنان زار که نهمار به فردا برسد. عمید لوبکی. در بند پرواز است جان بگذارسیرت بنگرم زینسان که بینم حال خود نهمار بینم دیگرت. امیرخسرو. ، همواره. همیشه. (فرهنگ فارسی معین)، یکبارگی. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی). همه. (برهان قاطع). کلاً. (فرهنگ فارسی معین)، بدرستی. کاملاً. واقعاً (فرهنگ فارسی معین) : از پس نهمار تا چه گفت معزی هر که کند قصد ملک و تخت بنهمار. سوزنی (یادداشت بخط مؤلف). -نهمار شدن: خلق گفتند این گدای کشتنی است کشتن این مدعی نهمار شد. عطار