جدول جو
جدول جو

معنی هلهلان - جستجوی لغت در جدول جو

هلهلان
(هََ هََ)
نقطه ای است در چهارفرسخی بیرجند که معدن مس دارد. (از جغرافیای اقتصادی کیهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلالان
تصویر گلالان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در آذربایجان غربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
سهل، آسان، برای مثال زیان جاهی و مالی توان تحمل کرد / ولی شماتت اعدا هلاهلا نبود ی هلاهلا سخن عامه ست و معذورم / که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود (کمال الدین اسماعیل - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلهلیون
تصویر هلهلیون
زعرور، گیاهی خودرو و کوهی با برگ های بریده و میوۀ کوچک سرخ رنگ که در گذشته مصرف دارویی داشته، علف شیران، علف خرس، کیل سرخ، نمتک، کوهج، ازدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلجلان
تصویر جلجلان
گشنیز، تخم گشنیز، دانۀ کنجد، دانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کُلْ لا)
کسی که صرفه جویی خانه را به وی واگذار کرده باشند. (ناظم الاطباء). کسی که اقتصاد خانه به او واگذار شده باشد. (از اشتینگاس) ، کسی که هر کاری را مرتکب گردد. (ناظم الاطباء) ، بزرگ خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ لُ)
از قرای اصفهان. (منتهی الارب) (معجم البلدان) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
کوه... کوهی است که خط سرحدی عراق و ایران از قلۀ آن عبور می کند. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 134 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان گورگ بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 60هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 34هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت. منطقه ای است کوهستانی، هوای آن سرد و دارای 310 تن سکنه است. آب آن از رود خانه خورخوره و محصول آن غلات، توتون و حبوبات میباشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل بفاصله 5000هزار گز به نام گلالان بالا و پائین مشهور است. سکنۀ گلالان بالا 215 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
درختی است کلان که برگهای آن مانند برگ درخت قرم است. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا)
رجوع به اللهیان شود، دنبال جنبانیدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). دم جنبانیدن ناقه و سرکشی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). دم جنبانیدن شتر. (اقرب الموارد) ، بردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). بردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). بردن. (از اقرب الموارد) ، بهوا بردن عقاب چیزی یا کسی را: الوت به العقاب، ای طارت به. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خداوند کشت سبک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سبک و کم شدن زراعت کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، درفش لشکرکشان دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). دوختن درفش امیر. (از اقرب الموارد) ، بسیار آرزو کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، لویّه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و ’لویه’ طعامی است که برای دیگری پنهان کرده و نگه دارند، علم برافراشتن، منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برگزیدن چیزی را که در ظرف است جهت خود و چیره شدن بردیگران. (از منتهی الارب). برگزیدن برای خود آنچه رادر ظرف است و غلبه کردن بر دیگری. (از اقرب الموارد) ، هلاک کردن روزگار مردم را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خلاف ورزیدن کسی در کلام خود. (از منتهی الارب) : الوی بکلامه، خالف به عن جهته. (اقرب الموارد). خلاف گفته کردن، اشارت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بجامه اشاره کردن. (منتهی الارب). اشاره کردن با دست یا جامه. (از اقرب الموارد) ، پژمردن. (تاج المصادربیهقی). پژمرده شدن تره و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). پژمرده و خشک شدن تره و گیاه. (از اقرب الموارد) ، پژمرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پژمرده کردن. پلاسانیدن، بکرانۀ ریگ رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). در پایان ریگ و جای باریک و کج شده از آن رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بجای کج شدۀ ریگ یا باریک آن رسیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
تخمی است دوائی که آن را فرنجمشک خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان حومه بخش دهخوارقان تبریز که در 26 هزارگزی جنوب خاوری دهخوارقان و 32 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به آذرشهر قرار دارد و جایی معتدل و دارای 1233 تن سکنه است. محصول عمده اش غله و حبوبات و توتون و کار مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
میوه ای است صحرایی که آن را زعرور میگویند و در خراسان علف شیران و به عربی تفاح البری خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ سِ)
دهی است از بخش رزاب شهرستان سنندج که 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
سهل و آسان. (برهان). لغت عامیانۀ مردم اصفهان در قرن ششم هجری. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
زیان مالی و جانی توان تحمل کرد
ولی شماتت اعدا هلاهلا نبود
هلاهلا سخن عامه است و معذورم
که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود.
کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ)
قونیزه. قونیزا. طبّاق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). این نامی است که مردم بربر به گیاهی اطلاق کنند که به یونانی قونیزه گویند. (از لکلرک ج 1 ص 310). ترهلان و ترهلا اسم بربری گیاهی است که به یونانی فوثیراگویند و آن را به عربی طباق گویند. (از مفردات ابن البیطار ص 138). و رجوع به ترهلا و طباق و طباقه شود
لغت نامه دهخدا
نام مرکز خرّۀ اسالم در طوالش گیلان، نام رودی میان گرگان رود و شفارود طالش
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، دارای 265 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و چغندرقند و میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. خلیلان از دو محل نزدیک بهم تشکیل شده و به خلیلان علیا و سفلی مشهورند. سکنۀ علیا 180 نفر میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ثُ ثُ /ثِ ثِ)
سگ انگور. عنب الثعلب. (ابن البیطار) ، گیاه خشک
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اسلام آباد غرب که دارای 15 آبادی و در حدود چهارهزار تن سکنه است. آب آن از رود محلی و چشمه تأمین میشود و محصول عمده اش گندم و جو و لوبیا و لبنیات است. قراء مهم آن عبارتند از: کهره، چشم ماهی، جوب شهر و پشت تنگ. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
دهی است از بخش ترک شهرستان میانه. دارای 373 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلهلون
تصویر هلهلون
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
آسان سهل: (زیان مالی وجانی توان تحمل کرد ولی شماتت اعداهلاهلا نبود) هلاهلاسخن عامه است ومعه ورم که نظم خسته دلان ازخلل جدانبود) (کمال اسماعیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلفدان
تصویر هلفدان
زندان، سیاه چال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلهلیون
تصویر هلهلیون
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلهبان
تصویر گلهبان
نگهبان گله و رمه شبان چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهلان
تصویر ترهلان
قونیزه
فرهنگ لغت هوشیار
گشنیز کنجد دانه انجیر کنجد. توضیح در بعض کتب این کلمه مرادف با گشنیز نیز ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلهقان
تصویر دلهقان
پارسی تازی گشته دلهگان کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
((هَ هَ))
آسان، سهل
فرهنگ فارسی معین