جدول جو
جدول جو

معنی هلمطه - جستجوی لغت در جدول جو

هلمطه
(قَنْوْ)
گرفتن چیزی را و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ سَمْ مُ)
مسترخی و فروهشته گردیدن. استرخاء. ثملطه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دریدن ناموس کسی را و زشت گردانیدن. (منتهی الارب) : هرمط عرضه، وقع فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خواندن کسی را به لفظ هلم ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گرفتن. (منتهی الارب) ، فراهم آوردن. و گویا صواب به تقدیم لام بر میم است. (منتهی الارب). رجوع به هلمطه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ اَ مِ نَ)
شهری از بربر. شهرکی است نزدیک سوس اقصی و میان آن و سوس بیست روزه راه باشد. این را ابن حوقل گفته است در کتاب المسالک و الممالک و هی معدن الدرق اللمطیه. لایوجد فی الدنیا مثلها علی مایقال والله اعلم. (ابن خلکان ج 2 ص 541). زمینی است از آن قبیلتی از بربر به اقصای مغرب و این نام بر قبیله و زمین هر دو اطلاق شود و سپر لمطی ّ منسوب بدانجاست. ابن مروان گمان برده است که مردم این قبیله وحوش را صید کنند و پوست آنان را در شیر تازه دوشیده بخیسانند و از آن سپر سازند که شمشیر برنده بر وی کارگر نباشد. (از معجم البلدان). زمینی است مر گروهی را به بربر، سپر را به وی نسبت کنند، پوست را یک سال در شیر تر نهند، بعد از آن سپر سازند و سپر آن چندان محکم و استوار گردد که تیغ بر آن کارگر نشود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ مَ)
مؤنث هلّم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هلّم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ)
خبری که بشنوی آن را و نه راست شماری و نه دروغ. (از منتهی الارب). لهطه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا