لقمه. نواله. (منتهی الارب). تکه. اکله. توشه. گراس. تک. پیچی (در تداول مردم قزوین). آنچه از خوردنی زفت که به یکبار در دهان کنند. مقدار طعامی که یکبار در دهن نهند، و به فارسی فربه از صفات اوست و با لفظ خوردن و نوشیدن و چشیدن و زدن مستعمل. (آنندراج). پیته. (در درکۀ نزدیک اوین تهران). لواسه. لغه. قطاعه. زقفه. (منتهی الارب). سیاهه. و رجوع به سیاهچه شود. (این کلمه با کردن و گرفتن نیز صرف شود). ج، لقم: به موبد چنین گفت کای پاک مغز ترا کردم این لقمۀ خوب و نغز دهن باز کن تا خوری زین خورش وز آن پس چنین بایدت پرورش. فردوسی. خویشی کجات بینم کآنجا برادران از بهر لقمه ای همه خصم برادرند. ناصرخسرو. همه یار تو از بهر تراشند پی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو. منت بکن و فریضۀحق بگذار وآن لقمه که داری ز کسان بازمدار. خیام. لقمه با بیم جان خورد آهو زآن ندارد نه دنبه نه پهلو. سنائی. لاف پلنگی زنم وگرنه چو گربه لقمۀ دونان ربودمی چه غمستی. خاقانی. آنکه سرش زرکش سلطان کشید بازپسین لقمه ز آهن چشید. نظامی. هست با هرلقمه ای خون دلی. عطار. راستی را از تو باید خواست آب هرکه او را لقمه ای در برکشد. کمال اسماعیل. هرکه را لقمه در گلو گیرد شربتی آب از تو باید خواست. کمال اسماعیل. مرد زندانی نیابد لقمه ای ور به صد حیلت گشاید طعمه ای. مولوی. بر سر هر لقمه بنوشته عیان کز فلان بن فلان بن فلان. مولوی. لقمۀ زندانیان خوردی گزاف بر دل خلق از طمع چون کوه قاف. مولوی. لقمه اندازه خور ای مرد حریص گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص. مولوی. لیک لقمۀ باز آن صعوه نیست چاره اکنون آب روغن کردنیست. مولوی. لقمه و نکته ست کامل را حلال تونه ای کاهل مخور میباش لال. مولوی. قرعه بر هر کو زدند آن طعمه ست بی سخن شیر ژیان را لقمه ست. مولوی. علم و حکمت زاید از لقمه ی حلال عشق ورقت زاید از لقمه ی حلال. مولوی. چون ز لقمه تو حسد بینی و دام جهل و غفلت زاید آن را دان حرام. مولوی. لقمه ای کآن نور افزود و کمال آن بود آورده از کسب حلال. مولوی. بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. مولوی. مرغ پرنارسته چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود. مولوی. هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون به دست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش. سعدی. با بداندیش هم نکویی کن دهن سگ به لقمه دوخته به. سعدی. توانگر خود آن لقمه چون میخورد چو بیند که درویش خون میخورد. سعدی. چو بینم که درویش مسکین نخورد به کام اندرم لقمه زهر است و درد. سعدی. آن را که سیرت خوش و سری است با خدا بی نان وقف و لقمۀ دریوزه زاهد است. سعدی. قوت طاعت در لقمۀ لطیف است و صحت عبادت در کسوت نظیف. (گلستان). نه اینکه خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار نوشند. (گلستان). جامه ای پهن تر از کارگه امکانی لقمه ای بیشتر از حوصلۀ ادراکی. سعدی. لقمه مستان ز دست لقمه شمار کز چنین لقمه داشت لقمان عار. اوحدی. و کیفیت احوال و معاملۀ ایشان به قدرآن که درویشان را بر آن اطلاع میدادند چنین می بود که در باب لقمه احتیاط و محافظت و مبالغت تمام می نمودند. (انیس الطالبین بخاری ص 45). در رعایت حلال و اجتناب از شبهات مبالغت می نمودند خصوصاً در باب لقمه. (انیس الطالبین بخاری). طریقۀ خواجۀ ما این بود که درلقمه و خرقه احتیاط بسیار میکردند. (انیس الطالبین ص 210). لقمۀ مردان نمی شاید به طفلی بازداد سرّ سلطان را نشاید گفت هرگز با عسس. مغربی. جزو بدن نمیشود ارباب فقر را گر لقمه ای به عاریه همچو تفک خورد. میر یحیی شیرازی (از آنندراج). بخوان قصه ز بس لقمه های چرب زنم همیشه هیضۀ غم دارم و زحیرعنا. ظهوری (از آنندراج). لقمۀ کام چشیدی هیهات ! تا ابد کامت از آن بی نمک است. طالب آملی (از آنندراج). اگر به لب نفرستی ز غم نصیب کمال هزار لقمه کسی بی نمک چگونه خورد. کمال خجندی (از آنندراج). - یک لقمۀ نان، معاش معتدل. - امثال: لقمه ای چهل وشش شاهی است. لقمه بر گلویش فرونمی رود. لقمۀ بزرگتر از دهن برداشته است. لقمۀ بزرگش گوشش بود. لقمۀ بزرگ گلو را پاره کند. لقمه بغمه است. لقمه به اندازۀ دهانت بردار. لقمۀ چرب است. لقمه را از پشت سر در دهان گذاشتن. لقمه را دور سر گردانیدن. لقمه را هم باید جاوید. لقمۀ سرسیری است. لقمه شکم را سیر نکند، اما محبت را زیاده کند. لقمۀ گلوگیری است. لقمۀ (یا طعمه) هر مرغکی انجیر نیست. هر دندانی این لقمه را نتواند خائید. و رجوع به امثال و حکم شود. تلقیم، لقمه دادن کسی را. تلقّم، لقمه بدرنگ فروبردن. (تاج المصادر). به مهلت فروخوردن لقمه. دبله، لقمۀ بزرگ. دبنه، لقمۀ بزرگ. نبله، اللقمه الصغیره. نبر، لقمه های کلان. دهوره، بزرگ کردن لقمه را. هلقمه، فروخوردن لقمه را. (منتهی الارب). کشتی، لقمۀ نان. (رجوع به کلمه کشتی شود). قمه، لقمۀ دهن شیر. لغف، لقمه ساختن نانخورش را. (منتهی الارب). لقم، لقمه فروبردن. (تاج المصادر). القام، لقمه فروخورانیدن کسی را. لبله، لقمه یا پاره ای از اشکنه. تهقم، کلان لقمه خوردن طعام را. لجلجه، لقمه خائیدن. (منتهی الارب)
لقمه. نواله. (منتهی الارب). تکه. اکله. توشه. گراس. تک. پیچی (در تداول مردم قزوین). آنچه از خوردنی زفت که به یکبار در دهان کنند. مقدار طعامی که یکبار در دهن نهند، و به فارسی فربه از صفات اوست و با لفظ خوردن و نوشیدن و چشیدن و زدن مستعمل. (آنندراج). پیته. (در درکۀ نزدیک اوین تهران). لواسه. لغه. قطاعه. زقفه. (منتهی الارب). سیاهه. و رجوع به سیاهچه شود. (این کلمه با کردن و گرفتن نیز صرف شود). ج، لُقَم: به موبد چنین گفت کای پاک مغز ترا کردم این لقمۀ خوب و نغز دهن باز کن تا خوری زین خورش وز آن پس چنین بایدت پرورش. فردوسی. خویشی کجات بینم کآنجا برادران از بهر لقمه ای همه خصم برادرند. ناصرخسرو. همه یار تو از بهر تراشند پی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو. منت بکن و فریضۀحق بگذار وآن لقمه که داری ز کسان بازمدار. خیام. لقمه با بیم جان خورد آهو زآن ندارد نه دنبه نه پهلو. سنائی. لاف پلنگی زنم وگرنه چو گربه لقمۀ دونان ربودمی چه غمستی. خاقانی. آنکه سرش زرکش سلطان کشید بازپسین لقمه ز آهن چشید. نظامی. هست با هرلقمه ای خون دلی. عطار. راستی را از تو باید خواست آب هرکه او را لقمه ای در برکشد. کمال اسماعیل. هرکه را لقمه در گلو گیرد شربتی آب از تو باید خواست. کمال اسماعیل. مرد زندانی نیابد لقمه ای ور به صد حیلت گشاید طعمه ای. مولوی. بر سر هر لقمه بنوشته عیان کز فلان بن فلان بن فلان. مولوی. لقمۀ زندانیان خوردی گزاف بر دل خلق از طمع چون کوه قاف. مولوی. لقمه اندازه خور ای مرد حریص گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص. مولوی. لیک لقمۀ باز آن صعوه نیست چاره اکنون آب روغن کردنیست. مولوی. لقمه و نکته ست کامل را حلال تونه ای کاهل مخور میباش لال. مولوی. قرعه بر هر کو زدند آن طعمه ست بی سخن شیر ژیان را لقمه ست. مولوی. علم و حکمت زاید از لقمه ی ْ حلال عشق ورقت زاید از لقمه ی ْ حلال. مولوی. چون ز لقمه تو حسد بینی و دام جهل و غفلت زاید آن را دان حرام. مولوی. لقمه ای کآن نور افزود و کمال آن بود آورده از کسب حلال. مولوی. بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. مولوی. مرغ پرنارسته چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود. مولوی. هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون به دست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش. سعدی. با بداندیش هم نکویی کن دهن سگ به لقمه دوخته به. سعدی. توانگر خود آن لقمه چون میخورد چو بیند که درویش خون میخورد. سعدی. چو بینم که درویش مسکین نخورد به کام اندرم لقمه زهر است و درد. سعدی. آن را که سیرت خوش و سری است با خدا بی نان وقف و لقمۀ دریوزه زاهد است. سعدی. قوت طاعت در لقمۀ لطیف است و صحت عبادت در کسوت نظیف. (گلستان). نه اینکه خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار نوشند. (گلستان). جامه ای پهن تر از کارگه امکانی لقمه ای بیشتر از حوصلۀ ادراکی. سعدی. لقمه مستان ز دست لقمه شمار کز چنین لقمه داشت لقمان عار. اوحدی. و کیفیت احوال و معاملۀ ایشان به قدرآن که درویشان را بر آن اطلاع میدادند چنین می بود که در باب لقمه احتیاط و محافظت و مبالغت تمام می نمودند. (انیس الطالبین بخاری ص 45). در رعایت حلال و اجتناب از شبهات مبالغت می نمودند خصوصاً در باب لقمه. (انیس الطالبین بخاری). طریقۀ خواجۀ ما این بود که درلقمه و خرقه احتیاط بسیار میکردند. (انیس الطالبین ص 210). لقمۀ مردان نمی شاید به طفلی بازداد سرّ سلطان را نشاید گفت هرگز با عسس. مغربی. جزو بدن نمیشود ارباب فقر را گر لقمه ای به عاریه همچو تفک خورد. میر یحیی شیرازی (از آنندراج). بخوان قصه ز بس لقمه های چرب زنم همیشه هیضۀ غم دارم و زحیرعنا. ظهوری (از آنندراج). لقمۀ کام چشیدی هیهات ! تا ابد کامت از آن بی نمک است. طالب آملی (از آنندراج). اگر به لب نفرستی ز غم نصیب کمال هزار لقمه کسی بی نمک چگونه خورد. کمال خجندی (از آنندراج). - یک لقمۀ نان، معاش معتدل. - امثال: لقمه ای چهل وشش شاهی است. لقمه بر گلویش فرونمی رود. لقمۀ بزرگتر از دهن برداشته است. لقمۀ بزرگش گوشش بود. لقمۀ بزرگ گلو را پاره کند. لقمه بغمه است. لقمه به اندازۀ دهانت بردار. لقمۀ چرب است. لقمه را از پشت سر در دهان گذاشتن. لقمه را دور سر گردانیدن. لقمه را هم باید جاوید. لقمۀ سرسیری است. لقمه شکم را سیر نکند، اما محبت را زیاده کند. لقمۀ گلوگیری است. لقمۀ (یا طعمه) هر مرغکی انجیر نیست. هر دندانی این لقمه را نتواند خائید. و رجوع به امثال و حکم شود. تلقیم، لقمه دادن کسی را. تلقّم، لقمه بدرنگ فروبردن. (تاج المصادر). به مهلت فروخوردن لقمه. دُبله، لقمۀ بزرگ. دُبنه، لقمۀ بزرگ. نُبله، اللقمه الصغیره. نُبر، لقمه های کلان. دهوره، بزرگ کردن لقمه را. هلقمه، فروخوردن لقمه را. (منتهی الارب). کشتی، لقمۀ نان. (رجوع به کلمه کشتی شود). قُمه، لقمۀ دهن شیر. لغف، لقمه ساختن نانخورش را. (منتهی الارب). لقم، لقمه فروبردن. (تاج المصادر). اِلقام، لقمه فروخورانیدن کسی را. لبله، لقمه یا پاره ای از اشکنه. تهقم، کلان لقمه خوردن طعام را. لجلجه، لقمه خائیدن. (منتهی الارب)
آلیاژ جیوه با فلزات است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). مأخوذ از عربی ’ملغمه’، ترکیبی از جیوه با فلزی دیگر. (از لاروس). ملغمه. و رجوع به ملغمه و ذیل آن شود. - ملقمه کردن، روشی است برای استخراج طلا و نقره از کانیهای آنها به وسیلۀ جیوه. از قرن شانزدهم تا نوزدهم مهمترین روش استخراج طلا بوده است. روش عمل چنین بوده است: کانی طلا و نقره را پس از آسیا کردن، با جیوه به صورت مخلوط یکنواختی درمی آورند. طلا و نقره با جیوه به صورت ملقمه درمی آید و از ناخالصی جدا می شود. پس از آن به وسیله تقطیر ملقمه در ظرفهای آهنی مخصوص جیوه را از آن جدا می کنند تا طلا و نقره به صورت خالص درآید. (از فرهنگ اصطلاحات علمی)
آلیاژ جیوه با فلزات است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). مأخوذ از عربی ’ملغمه’، ترکیبی از جیوه با فلزی دیگر. (از لاروس). ملغمه. و رجوع به ملغمه و ذیل آن شود. - ملقمه کردن، روشی است برای استخراج طلا و نقره از کانیهای آنها به وسیلۀ جیوه. از قرن شانزدهم تا نوزدهم مهمترین روش استخراج طلا بوده است. روش عمل چنین بوده است: کانی طلا و نقره را پس از آسیا کردن، با جیوه به صورت مخلوط یکنواختی درمی آورند. طلا و نقره با جیوه به صورت ملقمه درمی آید و از ناخالصی جدا می شود. پس از آن به وسیله تقطیر ملقمه در ظرفهای آهنی مخصوص جیوه را از آن جدا می کنند تا طلا و نقره به صورت خالص درآید. (از فرهنگ اصطلاحات علمی)
ابن مالک. نام طایفه ایست ظاهراً منسوب به علقمه بن مالک از قحطانیه ساکن صبر، از شهرهای خولان در صعده. (از معجم قبائل العرب) ابن نضر. وی در پیشروی اهل کوفه بود وقتی که در جنگ بر أحنف بن قیس خشم گرفتند. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 268) ابن سعید بن عاصی بن امیه. وی در فتوحات شام شرکت داشته است. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 263) ابن وقاص بن محصن بن کلده بن عبد (یا لیل) بن طریف بن عتواره بن عامر بن مالک بن لبث بن بکر بن عبدمناه بن کنانه. رجوع به علقمۀ لیثی شود
ابن مالک. نام طایفه ایست ظاهراً منسوب به علقمه بن مالک از قحطانیه ساکن صَبَر، از شهرهای خَولان در صَعده. (از معجم قبائل العرب) ابن نضر. وی در پیشروی اهل کوفه بود وقتی که در جنگ بر أحنف بن قیس خشم گرفتند. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 268) ابن سعید بن عاصی بن امیه. وی در فتوحات شام شرکت داشته است. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 263) ابن وقاص بن محصن بن کلده بن عبد (یا لیل) بن طریف بن عتواره بن عامر بن مالک بن لبث بن بکر بن عبدمناه بن کنانه. رجوع به علقمۀ لیثی شود
مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود لقمه گنده تر از دهان برداشتن: کنایه از تقبل کار و تعهد خارج از توان لقمه را دور سر چرخاندن: کنایه از کار را از راه غلط و پردردسر انجام دادن
مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود لقمه گنده تر از دهان برداشتن: کنایه از تقبل کار و تعهد خارج از توان لقمه را دور سر چرخاندن: کنایه از کار را از راه غلط و پردردسر انجام دادن
اگر بیند لقمه گرم دردهان نهاد، دلیل که در بلائی افتد. اگر لقمه دردهان خوش بود، تاویلش به خلاف این است. جابر مغربی اگر کسی بیند که لقمه شیرین در دهان نهاد. دلیل که سخنی خوش گوید. اگر آن لقمه ترش بود تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین دیدن لقمه درخواب سه وجه است. اول: بوسه دادن، دوم: سخن لطیف و دلپسند، سوم: منفعت..
اگر بیند لقمه گرم دردهان نهاد، دلیل که در بلائی افتد. اگر لقمه دردهان خوش بود، تاویلش به خلاف این است. جابر مغربی اگر کسی بیند که لقمه شیرین در دهان نهاد. دلیل که سخنی خوش گوید. اگر آن لقمه ترش بود تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین دیدن لقمه درخواب سه وجه است. اول: بوسه دادن، دوم: سخن لطیف و دلپسند، سوم: منفعت..