جدول جو
جدول جو

معنی هلبج - جستجوی لغت در جدول جو

هلبج
(هَُ لَ بِ)
شیر دفزک. (از منتهی الارب). هلابج. هلباجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلبه
تصویر هلبه
از صورت های فلکی جنوبی، ذات الشعور، حوض، ضفیرهالاسد
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ بِ)
شیر دفزک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لُبْ بَ)
هلبه الشتاء و الزمان، سختی آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بُ)
نام قصبۀ ختلان بوده است. در حدودالعالم به جای حرف باء، میم آمده است. (از حواشی فیاض بر تاریخ بیهقی ص 557). رجوع به هلمک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
کسی. (منتهی الارب) : ما فی الدار هلبس، یعنی کسی نیست که بدو انس توان گرفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
جمع واژۀ لبجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
جمع واژۀ لبجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زَ عَ)
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب). لبج به (مجهولاً) ، بر زمین افکنده شد و افتاد، به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
آماس پستان شتر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
زدن کسی را به چوب دستی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استعاره است نزد عوام برای جدا کردن برنج از پوستش بوسیلۀ چوب زدن. (معجم متن اللغه) ، آرام و پی در پی زدن. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
خوابهای پریشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
موی، هرچه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی گندۀ سطبر. (از منتهی الارب). موی انبوه، موی دم. (از اقرب الموارد) ، موی سبلت خوک که آن را کاسموی نامند و بدان کفش دوزند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ)
بسیارموی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ رَ)
برکندن موی کسی را، پیاپی باریدن باران بر قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پی درپی آوردن اسب رفتار را. (از منتهی الارب) ، هجو کردن کسی را و دشنام دادن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلب
تصویر هلب
پر موی موی، مژه، موی خرک، موی دم
فرهنگ لغت هوشیار