جدول جو
جدول جو

معنی هلالوش - جستجوی لغت در جدول جو

هلالوش
شور، غوغا، غلغله، فتنه وآشوب
تصویری از هلالوش
تصویر هلالوش
فرهنگ فارسی عمید
هلالوش
(هََ)
هیاهو. (یادداشت مؤلف). فتنه و آشوب، و آن را خلالوش نیز گویند. (انجمن آرا) :
هلالوش جویان دین بی هشند
تو بیهوش را در هلالوش کن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
هلالوش
فتنه آشوب شوروغوغا
تصویری از هلالوش
تصویر هلالوش
فرهنگ لغت هوشیار
هلالوش
((هَ))
شور، غوغا، غلغله
تصویری از هلالوش
تصویر هلالوش
فرهنگ فارسی معین
هلالوش
آشوب، غوغا، فتنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاله
تصویر هلاله
(دخترانه)
جارزدن، با خبر ساختن، آلاله، گلی زرد رنگ خوشبو، (نگارش کردی: ههاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلاکو
تصویر هلاکو
(پسرانه)
نام پسر تولوی و نوه چنگیزخان مغول، هولاکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلالوک
تصویر بلالوک
(دخترانه)
آلوبالو (نگارش کردی: بهاوک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
تراوش، تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تلابیدن، ترابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلالوش
تصویر خلالوش
شور و غوغا، سر و صدا، فتنه، آشوب، برای مثال گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی / تا خلق جهان را بفکندی به خلالوش (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلالو
تصویر تلالو
درخشیدن، برق زدن، درخشندگی
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی دو تن که دست در گردن یکدیگر انداخته یا در آغوش یکدیگر جای گرفته باشند، کنایه از همدم
فرهنگ فارسی عمید
لقب قبجی حاجب که از طرف سلطان محمود غزنوی به امارت سیستان منصوب شد. در تاریخ سیستان آمده: چون محمود را یقین شد او را خلعت داد و قبجی حاجب را با او بفرستاد که او را غلاغوش گفتندی با هزار سوار... رجوع به تاریخ سیستان صفحات 354 و 355 و 356 و 357 و رجوع به قبجی حاجب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وُ)
هنگامه. غوغا. شور. مشغله. بانگ. آواز. زمزمه. (ناظم الاطباء). خلاووش
لغت نامه دهخدا
بعضی تصور می کنند تالوش که کادوس مصحف یا یونانی شدۀ تالوش است که در قرون بعد تالش یا طالش شده، مدرکی عجالهً برای تأیید این حدس نداریم ... (ایران باستان ج 2 ص 1128)، رجوع به کادوسیان و تالش شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تِ)
دهی است از بخش نور شهرستان آمل. دارای یک درمانگاه مجهز و مورد استفادۀ دهکده های مجاور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَِ غَ رِ)
دهی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که 289 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله، انگور، هلو و زردآلو، و کاردستی مردم چادرشب بافی و گیوه چینی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
کافور مغشوش را گویند و با سین بی نقطه هم درست است، (برهان)، پالوس، بالوس، بالوش
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هنگامه. غوغا. ستیز. مناقشه. بانگ. فریاد. آواز. شور مردمان، نیلوفر، دارو. دوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف) :
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش.
رودکی.
چو لشکر بدان گوفه پرجوش گشت
جهان پر ز بانگ و خلالوش گشت.
فردوسی.
بکف جام می چشمۀ نوش گشت
هوا پر نوای خلالوش گشت.
اسدی (گرشاسبنامه).
با طاعت و با فکرت خلوت کن زیرا
مشغول شدستند سفیهان بخلالوش.
ناصرخسرو.
وصف خلق شاه می کردند دوش
سنبل و نسرین و ورد و پیلگوش
بلبلی بشنید و در زاری فتاد
در خلالوشش برآمد صد خروش.
فخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلهلون
تصویر هلهلون
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
نو ماهی منسوب به هلال: بشکل هلال، نوعی ازتیرکه دسته آن بشکل هلال است، قطعه ایست از دایره، هلالی: هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند. کمانی خمیده، هلال شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالوک
تصویر هالوک
مرگ موش، گل جالیزرا گویند که بعربی طوثوث و طراثیث خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوش
تصویر کالوش
نوعی آش: (بیاورد کالوشه ای بر نهاد و زان رنج مهمان همی کرد یاد) (بیخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند)
فرهنگ لغت هوشیار
درخشیدن برق، درخشیدن ستاره و افروختن و نورانی بودن، رخسار، درخشش، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
عمل تراویدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالوش
تصویر حالوش
کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوش
تصویر پالوش
کافور مغشوش پالوس بالوس بالوش
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر چیز بد و پلیدی را میخورند، آنکه هر چیزی را بی تفاوت میخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوش
تصویر بالوش
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلا لوش
تصویر خلا لوش
فتنه آشوب شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلالوش
تصویر خلالوش
((خَ))
غلغله، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی معین
آشوبگر، غوغاطلب، ماجراجو، ماجراطلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در نزدیکی دهکده ی پلور
فرهنگ گویش مازندرانی