دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 12 هزارگزی خاور مراغه و 3500گزی شمال راه مراغه به قره آغاج واقع شده و جایی معتدل و دارای 649 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها تأمین میشود. محصول عمده اش غله، کرچک، بادام، کشمش، توتون و کار مردم زراعت و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 12 هزارگزی خاور مراغه و 3500گزی شمال راه مراغه به قره آغاج واقع شده و جایی معتدل و دارای 649 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها تأمین میشود. محصول عمده اش غله، کرچک، بادام، کشمش، توتون و کار مردم زراعت و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بقن. نامی است که بومیان بنوعی ماهی که از دریاچۀ تساد صید کنند، دهند. (دزی ج 1 ص 102). رجوع به بقن شود، تره و سبزی و هر سبز مأکول. ج، بقولات. (ناظم الاطباء). - بقول الاوجاع، گیاهی که دردهای شکم را زایل کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). - بقول المائده، سبزی خوردنی، مانند تره، جعفری، ترتیزک، نعناع، ریحان، مرزه، پودنه، تربچه. (یادداشت مؤلف). - بقول دشتینه، هر گیاه بری و وحشی که به بیابان و مزارع روید مانند: شاهترج، تفاف، طرخسقون و جز آن. (یادداشت مؤلف)
بقن. نامی است که بومیان بنوعی ماهی که از دریاچۀ تساد صید کنند، دهند. (دزی ج 1 ص 102). رجوع به بقن شود، تره و سبزی و هر سبز مأکول. ج، بقولات. (ناظم الاطباء). - بقول الاوجاع، گیاهی که دردهای شکم را زایل کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). - بقول المائده، سبزی خوردنی، مانند تره، جعفری، ترتیزک، نعناع، ریحان، مرزه، پودنه، تربچه. (یادداشت مؤلف). - بقول دشتینه، هر گیاه بری و وحشی که به بیابان و مزارع روید مانند: شاهترج، تفاف، طرخسقون و جز آن. (یادداشت مؤلف)
ناقۀ باردار. ج، عقاق، جمع واژۀ عقوق. (منتهی الارب). جمع واژۀ عقوق، و جمع آن عقاق است. (از اقرب الموارد) ، بمعنی عقق و عاق. رجوع به عقق شود، دشمنان دور، قطعکنندگان صلۀ رحم. (از اقرب الموارد)
ناقۀ باردار. ج، عِقاق، جَمعِ واژۀ عَقوق. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عقوق، و جمع آن عِقاق است. (از اقرب الموارد) ، بمعنی عُقَق و عاق. رجوع به عُقَق شود، دشمنان دور، قطعکنندگان صلۀ رحم. (از اقرب الموارد)
برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب). آنچه از شعاع برق در ابر بماند. (از اقرب الموارد) ، آزاردهنده پدر و مادر را و نافرمان. (منتهی الارب) : ولد عقق، به معنی عاق است یعنی فرزندی که نافرمانی پدر خود کند و شفقت و احسان را بر او ترک کند و او را خوار سازد. (از اقرب الموارد) : ذق عقق، جزای کار خود را بچش، ای عاق. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود
برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب). آنچه از شعاع برق در ابر بماند. (از اقرب الموارد) ، آزاردهنده پدر و مادر را و نافرمان. (منتهی الارب) : ولد عقق، به معنی عاق است یعنی فرزندی که نافرمانی پدر خود کند و شفقت و احسان را بر او ترک کند و او را خوار سازد. (از اقرب الموارد) : ذُق عقق، جزای کار خود را بچش، ای عاق. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود