جدول جو
جدول جو

معنی هقق - جستجوی لغت در جدول جو

هقق
(هَُ قُ)
بسیارگایندگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ)
ریختن آب را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پُ گَ دَ)
دست بر هم زدن با اصول چنانکه صدا از آن بلند شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بِق ق)
بسیاری جماع. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، گیاهی است. (تاج العروس). هبق
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
گل دوروی. (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل...) شود. گیاهی است. (معجم متن اللغه). و رجوع به هبق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ)
تندر سخت آواز. (منتهی الارب). رعد شدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ / هَِ قَ)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 12 هزارگزی خاور مراغه و 3500گزی شمال راه مراغه به قره آغاج واقع شده و جایی معتدل و دارای 649 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها تأمین میشود. محصول عمده اش غله، کرچک، بادام، کشمش، توتون و کار مردم زراعت و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیهوده گفتن، هذیان دراییدن، افسرده و تباه کردن دل کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
جمع واژۀ شقّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شقّه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
مرد سخت گرسنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سخت گرسنه گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شترمرغ جوانه سال، دراز و گول و نادان در کار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
گرسنه. (منتهی الارب). مانند هقم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
کمی اشتها و خواهش طعام. (منتهی الارب). کمی میل به طعام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
آزمند و حریص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
درازی اسب. (منتهی الارب). اسمی است از اشق. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشق و شقاء شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ / شَ قَ)
جامۀ پیش شکافته. خلاف جبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ ءَ)
داغ کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
جمع واژۀ دقّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دقّه شود
لغت نامه دهخدا
بقن. نامی است که بومیان بنوعی ماهی که از دریاچۀ تساد صید کنند، دهند. (دزی ج 1 ص 102). رجوع به بقن شود، تره و سبزی و هر سبز مأکول. ج، بقولات. (ناظم الاطباء).
- بقول الاوجاع، گیاهی که دردهای شکم را زایل کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- بقول المائده، سبزی خوردنی، مانند تره، جعفری، ترتیزک، نعناع، ریحان، مرزه، پودنه، تربچه. (یادداشت مؤلف).
- بقول دشتینه، هر گیاه بری و وحشی که به بیابان و مزارع روید مانند: شاهترج، تفاف، طرخسقون و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حُ قُ)
جج حق ّ. (منتهی الارب). رجوع به حق شود
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
جمع واژۀ حقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حقه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
جمع واژۀ شقّه. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقّه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَمْ مُ)
احق شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
غیبت کنندگان مردم را. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ)
جمع واژۀ عقّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ)
ناقۀ باردار. ج، عقاق، جمع واژۀ عقوق. (منتهی الارب). جمع واژۀ عقوق، و جمع آن عقاق است. (از اقرب الموارد) ، بمعنی عقق و عاق. رجوع به عقق شود، دشمنان دور، قطعکنندگان صلۀ رحم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب). آنچه از شعاع برق در ابر بماند. (از اقرب الموارد) ، آزاردهنده پدر و مادر را و نافرمان. (منتهی الارب) : ولد عقق، به معنی عاق است یعنی فرزندی که نافرمانی پدر خود کند و شفقت و احسان را بر او ترک کند و او را خوار سازد. (از اقرب الموارد) : ذق عقق، جزای کار خود را بچش، ای عاق. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
باردار گردیدن، و باردار نگردیدن، از اضداد است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عقاق. عقاق. رجوع به عقاق شود، شکافته شدن. (از اقرب الموارد). کفته شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هقم
تصویر هقم
پر خور شکمباره، دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هقوق
تصویر هقوق
گاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزق
تصویر هزق
شادمانی تندر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبق
تصویر هبق
نادرست نویسی هبغ پارسی است گل دو آتشه گل دوآتشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاق
تصویر هاق
گاینده بسیارگای
فرهنگ لغت هوشیار