جدول جو
جدول جو

معنی هفیته - جستجوی لغت در جدول جو

هفیته
(هََ تَ)
گروه مردم سختی دیده و رنج کشیده یا قحطرسیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هفته
تصویر هفته
مجموع روزهای شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و آدینه، هفت روز پیاپی که در تاریخی معین و هر ساله برای بزرگداشت مسئله ای خاص نام گذاری می شود و امور مربوط به آن مسئله در آن بررسی می شود، روز هفتم درگذشت کسی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ تَ)
بتابه، که نوعی از حلوا است. (منتهی الارب). عصیده. (اقرب الموارد). رجوع به عصیده شود
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ)
بتابۀ سطبر. (منتهی الارب). عصیدهالمغلظه. (اقرب الموارد). عصیدۀ زفت. (مهذب الاسماء) ، شوربائی است مانند حیس که طعامی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
آشی است از آرد و جز آن که به آب یا شیر ترتیب دهند، سطبرتر از سخینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کاچی. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ تِ)
نام قلعه ای محکم بوده است از بناهای شاپور ذوالاکتاف که محبس اعراب بوده و کسی را خاصه از عرب در آن راه نمیدادند. گویند آثار سور آن تا ششصد سال پیش دیده میشده است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ / تِ)
واحدی از زمان که برابر با هفت شبانروز و یا 168 ساعت است. در ایران روز شنبه را آغاز و جمعه را پایان هفته میدانند:
به یک هفته آن لشکر جنگجوی
به روی اندر آورده بودند روی.
فردوسی.
به درگه یکی بزمگه ساختند
یکی هفته با رود و می باختند.
فردوسی.
پراندیشه شد زآن سخن شهریار
بدان هفته کس راندادند بار.
فردوسی.
ببودند یک هفته با رود و می
بزرگان به ایوان کاوس کی.
فردوسی.
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
زآرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش.
منوچهری.
هفته ای دو گذشت، بوالمظفر خواست که برنشیند. (تاریخ بیهقی). تا یک هفته مقام کردند. (تاریخ بیهقی). اگر به جانب وی قصد باشد در هفته برافتد. (تاریخ بیهقی).
امروز دو هفته ست که روی تو ندیدم
وآن ماه دوهفت از خم موی تو ندیدم.
خاقانی.
تا دهی انصاف خلق، روزی در هفته ای
هفتۀ دارالسلام روز سلام تو باد.
خاقانی.
هر هفته ز تیغ تو عطیت
هفت اقلیم است سروران را.
خاقانی.
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفتۀ دیگر نباشد.
حافظ.
- دوهفته، چهارده روزه. بیشتر به صورت صفت برای ماه و به کنایه برای چهرۀ زیبایان به کار رود:
روی هر یک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه، سمورینشان کلاه.
رودکی.
مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد
دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش.
سعدی.
آن ماه دوهفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است.
سعدی.
دو هفته می گذرد کآن مه دوهفته ندیدم
به جان رسیدم از آن تا به خدمتش برسیدم.
سعدی.
- هفته به هفته، هر هفته یک بار:
قفلی به در باغ شما بر بنهادم
درهای شما هفته به هفته نگشادم.
منوچهری.
، نیز هفته به معنی کسی است که از بسیاری راه رفتن مانده شود. (غیاث از سروری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفیته
تصویر لفیته
بتابه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
واحدی از زمان که برابر با هفت شبانه روز و یا 861 ساعت است، در ایران روز شنبه با آغاز وو جمعه را پایان هفته میدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفته
تصویر هفته
((هَ تِ))
مجموع هفت روز یعنی از صبح شنبه تا شب شنبه دیگر، هر چهار هفته یک ماه است
فرهنگ فارسی معین