جدول جو
جدول جو

معنی هفانی - جستجوی لغت در جدول جو

هفانی
(هََ فْ فا نی ی)
منسوب به هفان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هانی
تصویر هانی
(پسرانه)
نام چندتن از مشاهیر عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تفانی
تصویر تفانی
یکدیگر را نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار، نابودشونده، برای مثال خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۷)، در تصوف ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نا)
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کنایه از مظلومان و پریشان شدگان باشد. (آنندراج) (برهان). کنایه از مظلومان پریشان وبیماران عاجز باشد. (انجمن آرای ناصری) :
بخوشبوئی خاک افتادگان
بخوشخوئی طبع آزادگان.
نظامی.
زبس افتادگان را داد میداد
جهان را عدل نوشروان شد از یاد.
نظامی.
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای درآید کسش نگیرد دست.
سعدی.
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغبرکشیدن نیست.
سعدی.
آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری.
حافظ.
حذر کن ز آزار افتادگان.
فتحعلی خان صبا
لغت نامه دهخدا
(اَ نی ی)
جمع واژۀ افانیه، نام گیاهی است و سگ انگور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حقارت و ابتذال. (آنندراج). خواری. ذلت. (ناظم الاطباء). سرافکندگی. (یادداشت مؤلف) :
افتادگیم به طالعم نیست
در پای خمی چرا نیفتم.
، کنایه از احتیاج و نکبت. (آنندراج) :
نیامیزند با هم مردمان از نخوت دولت
پس از افتادگی از هم جدائی نیست یاران را.
وحید (از آنندراج).
، نقصان. کاست. (فرهنگ فارسی معین). محذوف. خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف). سقوط. (ناظم الاطباء) : این کتاب افتادگی دارد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَرْ رُ)
یکدیگر را نیست و سپری گردانیدن در جنگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن بعض قوم مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) :
این تفانی از ضد آید، ضد را
چون نباشد ضد، نبود جز بقا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زِفْ فا نی ی)
شتر مرغ نر بسیار زف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حشیشی است که به عربی رعی الابل خوانند. دانۀ آن همچون دانۀ مورد باشد و اندک حلاوتی دارد و گویند غیر از شترهر حیوانی دیگر که بخورد بمیرد خصوصاً جانوران زهردار و طبیخ آن موی را سیاه کند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ زْ زا)
منسوب است به هزان که بطنی است از عنک. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب به بنی هلان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به همان که ظاهراً قریه ای است در عراق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
نیست گرداندن یکدیگر هم نابودی، یکدیگر را نابود کردن هم را نیست کردن، با هم نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هانی
تصویر هانی
پرستار پیشیار انگلیسی انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانی
تصویر فانی
نابود شونده، نیست شونده، ناپایدار، بی ثبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفانی
تصویر تفانی
((تَ))
یکدیگر را نابود کردن، با هم نیست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فانی
تصویر فانی
زودگذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فانی
تصویر فانی
Mortal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فانی
تصویر فانی
смертный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فانی
تصویر فانی
sterblich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فانی
تصویر فانی
śmiertelny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فانی
تصویر فانی
смертний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فانی
تصویر فانی
sterfelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فانی
تصویر فانی
नश्वर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فانی
تصویر فانی
fana
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فانی
تصویر فانی
치명적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فانی
تصویر فانی
אנושי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فانی
تصویر فانی
致命的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فانی
تصویر فانی
致命的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فانی
تصویر فانی
ölümlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی