جدول جو
جدول جو

معنی هفافه - جستجوی لغت در جدول جو

هفافه(هََ فْ فا فَ)
ریح هفافه، باد خوش و آرمیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و نیز بادی که در وزیدن شتابان بود. (از اقرب الموارد) ، عین هفافه، چشم درخشان تیزنظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لفافه
تصویر لفافه
آنچه روی چیزی بپیچند، آنچه چیزی در آن پیچیده شود، کارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
(هََ فْ فا)
خران چست و سبک. (منتهی الارب). طیاش. (اقرب الموارد) ، سایۀ سرد و سایۀ آرمیده و سایۀتنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بال سبک در پریدن. (منتهی الارب). بالهای سبک پرواز. (ازاقرب الموارد) ، پیراهن تنک شفاف براق و درخشنده و سبک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
باریک شکم و لاغرمیان و نازک تن گردیدن چندانکه به شاخ درخت ماند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا فَ)
هتوف. هتفی (ه ت فا) : قوس هتافه، کمان با بانگ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). کمان بانگ کن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ فَ)
جامۀ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج، لفائف. (منتهی الارب) ، پای پیچ. پای تاوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف جامه و پوشش چیزی، غلاف خوشه. (مهذب الاسماء) ، لفاف:
همه زیر کرباسها کرده بند
لفافه بر او باز پیچیده چند.
نظامی.
پیکری دید در لفافۀ خام
چون در ابر سیاه ماه تمام.
نظامی.
- لفافۀ کتاب، پوشش آن
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
مرد گول و بیعقل. (منتهی الارب) ضعیف الرأی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا فَ)
مؤنث شفاف. (ناظم الاطباء). رجوع به شفّاف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
باقی آب در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باقی آب در مشربه. (مهذب الاسماء). باقی آب در کوزه و ظرف. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذُ فَ)
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست:
ان الضراط به تعاظم جدکم
فتعاظموا ضرطاً بنی القعقاع.
ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است:
ابعد ابی العباس یستعتب الدهر
و ما بعده للدهر عتبی و لا عذر
و لو عوتب المقدار و الدهر بعده
لما أعتبا ما اورق السلم النضر
الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی
تعست و شلت من انا ملک العشر
اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً
تفلق عنها من جبال العدی الصخر
اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه
فلا حملت انثی و لا مسّها طهر
ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت
نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر
کأن بنی القعقاع یوم وفاته
نجوم سماء خرمن بینها البدر
توفّیت الامال بعد ذفافه
و اصبح فی شغل عن السفر السفر
یعّزون عن ثاو تعزی به العلا
و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر
و ما کان الاّ مال من قل ّ ماله
و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر
(الموشح مرزبانی ص 327 و 328).
و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع:
کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر.
ذفافه کثمامه نام مردی است.
؟
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی صا)
به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فا فَ)
قوم که دچار خشکسالی شوند آنگاه باران بر آنها ببارد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفاف. طففه، اندک کمتر از پری پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُفَ)
بقیۀ کاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بقیۀ اسپست. (منتهی الارب) ، آنچه از موی و غیر آن ریزد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ماده شتر زودتشنه شونده. (ناظم الاطباء). الناقه تعطش سریعاً. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
جامه بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
((لَ فِ))
پارچه ای که روی چیزی پوشند
فرهنگ فارسی معین
پوشش، غشا، محفظه، ملحفه، کفن
فرهنگ واژه مترادف متضاد