جدول جو
جدول جو

معنی هص - جستجوی لغت در جدول جو

هص
(قُ)
افشردن. (تاج المصادر بیهقی) ، به پای سپردن چیزی را و شکستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنشاندن. (منتهی الارب). رجوع به هصهصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهصد
تصویر نهصد
عدد «۹۰۰»، نه برابر صد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ صْ صا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیچیده شدن، ساعتی از شب. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قسمتی از زمان مانند یکساعت گویند: مضی انو من اللیل. (ناظم الاطباء). ج، آناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، نیمۀ شب یا قریب به آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ رَ یِ هَِ)
زمینی است بنی قریطبن عبدبن کلاب راهص را و آنرا نعل راهص نیز نامند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بمعنی قلعۀ صوبه، و آن شهری میباشد که سلیمان بر آن مظفر گشت و باید دانست که این، آن حماه معروف نیست بلکه شهری دیگر است که موقعش به یقین قطعی معلوم نگشته است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
از بیم دویدن و شتابی کردن. (منتهی الارب). گریختن و دویدن از بیم و شتافتن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). بلأصه. و رجوع به بلأصه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از جامه برآمدن. (از تاج العروس ج 4 س 375) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهص بهصاً، تشنه شدن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ صُ)
مرد سطبر، تناور وسپید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). تناور. ج، بهاصل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکندن جامه از تن و درباختن آنرا بقمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستورهای خرد چون بره و بزغاله ونیز جمع واژۀ ابهم. (آنندراج). جمع واژۀ ابهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ صُ)
بسیار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بیکدیگر متناسب یا شبیه بودن. با یکدیگر برازنده بودن: عروس و داماد و پدر و مادر و نوکر و آقا بهم می آیند، التیام پذیرفتن. سر زخم بهم آمدن. ملتثم شدن، چنانکه قرحه یا جراحتی، آرام گرفتن: دیشب چشمهایم بهم نیامد، منقبض شدن و بروی هم کشیده شدن، قهر کردن و آزرده شدن، غضبناک شدن، متنفر شدن، رنجیده شدن، مضطرب و پریشان شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
چیزی، یقال: مااصبت منه بهصوصاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قلیل از چیزی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
درخستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنشاندن، عیب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ صْ صا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَِ)
مرد توانا و سیاه. (منتهی الارب). توانا از مردان و شیران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش نور شهرستان آمل دارای 50 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول عمده اش برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَُ)
مرد توانا و سیاه. (منتهی الارب). هصاهص. (اقرب الموارد). رجوع به هصاهص شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرد درخشان چشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ صْ وَ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هصام. هصر. هصم. هصور. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هََ صْ وَ)
شیر. (از اقرب الموارد) : و تحت ثیابه اسدٌ هصور، ای قوی. (منتهی الارب) : سلطان چون شیر هصور و فحل غیور بر عقب ایشان تا به حد هزاراسف رسید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(قَلْیْ)
کلانسال گردیدن و پیر شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ صَ)
شیر قوی توانا. (منتهی الارب). شیر را گویند برای شدت و صولت او. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَهْ)
شکستن چیزی را. (منتهی الارب). شکستن. (مصادراللغه زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ صَ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ)
گریختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از ابن اعرابی)
لغت نامه دهخدا
(هََرَ / هََ صَ رَ)
مهرۀ افسون است که زنان با خود دارند و بدان مردان بند کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ صِ / هَُ صَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لَ)
کشیدن. (منتهی الارب). جذب. (از اقرب الموارد) ، خمانیدن. (منتهی الارب). اماله. (از اقرب الموارد) ، شکستن، پیچیدن چیز تر و تازه همچو شاخ درخت و مانندآن را بی جدایی، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیچیدن هر چیزی را. (منتهی الارب) ، به تیر زدن همباز را، شکستن شیر فریسۀ خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
بر هم نشستن و محکم و استوار شدن سنگها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تراصف ثابت صخره ها. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انهصار
تصویر انهصار
شکسته گردیدن، پیچیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چینه گونه ای دیوار با گل، گل چینه فشردن، نکوهیدن، در پیش شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهص
تصویر بهص
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهصله
تصویر بهصله
برهنه شدن جامه کندن، لخت کردن بردن داراک
فرهنگ لغت هوشیار