جدول جو
جدول جو

معنی هشیاردلی - جستجوی لغت در جدول جو

هشیاردلی
(هَُ شْ دِ)
هشیاری. هوشیاری. هوشمندی. بیداردلی:
ای به لشکرشکنی بیشتر از صد رستم
ای به هشیاردلی بیشتر از صد هوشنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
هشیاردلی
هشیار دل بودن: (ای بلشکر شکنی بیشتر ازصدرستم ای بهشیار دلی بیشتر ازصدهوشنگ) (فرخی)
تصویری از هشیاردلی
تصویر هشیاردلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هشیاردل
تصویر هشیاردل
دل آگاه، خردمند، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ شْ دِ)
بیدار. دانا. هوشمند. خداوند هوش و خرد و عقل و ذکاوت:
به کاخ اندر آمد پرآزار دل
ابا کاردانان هشیاردل.
فردوسی.
چنین گفت کای پور هشیاردل
یکی تیز گردان بر این کار دل.
فردوسی.
حکیمان هشیاردل پیش او
خردمند مونس، خرد خویش او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَُ شْ)
مرکّب از: هشیار + -ی (پسوند حاصل مصدر، اسم معنی، هوشیاری. هشیواری. (حاشیۀ برهان چ معین)، زیرکی و عاقلی و خردمندی. (ناظم الاطباء)، هوشمندی. بخردی. بیداردلی:
چو فردا به هشیاری این بشنوی
به پیروزی دادگر بگروی.
فردوسی.
در بیداری و هشیاری چنو نیست، بدین آسانی او را بر نتوان انداخت. (تاریخ بیهقی)،
زآنکه هر جای به جز در صف حرب
بددلی بیش بود هشیاری است.
سنائی.
مبادا به هشیاری و بیهشی
کسی را ز فرمان او فرمشی.
نظامی.
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها را عقلها یاری دهد.
مولوی.
، ضد مستی. به هوش بودن. از مستی درآمدن:
عیشیم بودبا تو در غربت و در حضرت
حالیم بود با تو در مستی و هشیاری.
منوچهری.
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو.
منوچهری.
هر روز به هشیاری، نونو دلم آزاری
مست آئی و عذرآری آزار چنین خوشتر.
خاقانی.
لیک آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بدگهر است.
خاقانی.
مست نادم شود به هشیاری
تو ز مستان طمع چه میداری ؟
اوحدی.
، (اصطلاح صوفیانه) صحو. ضد سکر. (یادداشت به خط مؤلف)، رجوع به هوشیاری و صحو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشیاردل
تصویر هشیاردل
کسی که دلش بیدار ومتوجه است، دل آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشیاری
تصویر هشیاری
خردمندی بجابودن عقل: (چوفردا بهشیاری این بشنوی به پیروزی دادگر بگروی) (شا. بخ. 1630: 6)، حزم، زرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشیاری
تصویر هشیاری
اخطار
فرهنگ واژه فارسی سره
احتیاط، حزم، ذکاوت، زیرکی، فراست، فرزانگی، فطانت، هوشمندی
متضاد: غفلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد