جدول جو
جدول جو

معنی هزور - جستجوی لغت در جدول جو

هزور
(هََ زَوْ وَ)
سست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزبر
تصویر هزبر
(پسرانه)
هژبر، شیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مزور
تصویر مزور
زیارت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزور
تصویر آزور
حریص، صاحب آز، آزمند، برای مثال چو داننده مردم بود آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی - ۷/۵۲)برای مثال جرعۀ جام جود اگر بخورم / نکند درد منّتم مخمور ی مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری - ۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزور
تصویر بزور
بذرها، دانه ها، تخمها، جمع واژۀ بزر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزور
تصویر مزور
تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزور
تصویر مزور
ساختگی، دروغی، غذای مخصوص بیمار، مزوّره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزور
تصویر همزور
دو تن که به یک اندازه زور و قوه داشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
شیر درنده، کنایه از سخت، درشت، ستبر، کنایه از دلیر، برای مثال به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱ - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزار
تصویر هزار
عدد اصلی برابر با ده صدتا، عدد «۱۰۰۰»، یک ریال
نوعی بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ چمن، زندباف، صبح خوٰان، زندلاف، شباهنگ، هزاران، شب خوٰان، بوبردک، فتّال، زندواف، هزاردستان، هزارآوا، عندلیب، زندوان، بوبرد، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ وَ / حَ زَوْ وَ)
کودک رسیده و زورمندشده. ج، حزاوره. (منتهی الارب) ، مرد ضعیف. (منتهی الارب) ، مرد قوی. لغت از اضداد است. (منتهی الارب). کلندره. (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(چِزْ وَ)
چیزی که از دنبه وپیه پس از گداختن ماند. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف چزدر و چزدره و چزده. رجوع به دو کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
کوهی است در افریقا اندر بلاد کزوله، طول آن ده روزه راه است و آن از بحرالمحیط خارج شود و در وی قطعات آهن یافت شود. (نخبه الدهر دمشقی ص 239)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
لشکر.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بزر. تخم زعیر. بیضۀ پیله. (آنندراج). تخمها. بیضه های پیله. (یادداشت بخط دهخدا). تخمهای سبزی. (فرهنگ فارسی معین). تخم نباتات است، و بزر هر نباتی در ضمن آن نبات ذکر شده است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + زور، بطور اجبار و زیردستی. جبراً. با قوت و زور. (ناظم الاطباء)، به کره. زورکی. کرهاً. بکراهت. قهراً. به عنف. به اکراه. قهراً. مکرهاً. (از یادداشتهای دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَوْ وَ)
باهلی مکنی به ابوغالب. از ابوامامه باهلی روایت دارد و اشعث بن عبدالله از وی. (سمعانی ص 167). او مولای خالد بن عبدالله بن اسید بوده است. او را صاحب المحجن نیز خوانده اند و به ابوغالب اصفهانی شهرت دارد: ابونعیم چند روایت و حدیث از او در ذکر اخبار اصفهان (ج 1 ص 286) آورده است
بصری. برخی او را نافع و برخی سعید بن حزور نامیده اند. مولای ابن حضرمی است. از ابوامامۀ باهلی در دمشق روایت کند. (از تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج 4 صص 120-123)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت است از هزر که به معنی راندن و دور کردن کسی را به عصا باشد. (از منتهی الارب). رانده و دور کرده شده. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبور
تصویر هبور
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزور
تصویر بزور
پارسی تازی شده، جمع بزر، برزها جمع تخمها تخمهای سبزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزور
تصویر آزور
آزمند حریص آزمند حریص طماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهور
تصویر زهور
روشن شدن چراغ، درخشیدن ماه، درخشیدن رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزور
تصویر جزور
شتر شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزور
تصویر حزور
کودک نارسید (نابالغ) مرد ناتوان، کودک نارسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزور
تصویر مزور
دروغگو، تزویر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیر
تصویر هزیر
در خسته، رانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
سخت پشت، ستبر و درشت، شیر بیشه، دلیر شیربیشه: (زان هزبران که نام اوبردند وزسرعجز پیش اومردند) (هفت پیکر) توضیح این کلمه بصورت (هژبر) تصحیف شده، پهلوان دلیر. یا هزبر وغا. دلیر میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هزار آوا هزار دستان عددی اصلی معادل ده بارصد: الف: (دراین ورطه کشتی فروشد هزار که پیدانشد تخته ای برکنار) (سعدی)، هزاردستان هزارآواز. توضیح در فرهنگها هزاروهزارآوا راعندلیب وبلبل دانسته اند. اماازقول بیرونی وبیت ذیل بر میاید که (هزار) جزعندلیب (بلبل) است: (صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست عندلیبان راچه پیش آمد هزاران راچه شدک) (حافظ) وشاید هزارومرکبات آن دراصل بنوعی ازبلبل اطلاق میشده، بازی چهارم ازهفت بازی نردده هزارده هزاران هزاران داوهزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
((هِ زَ))
شیر درنده، پهلوان، دلیر، و غا دلیر میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزور
تصویر مزور
((مُ زَ وَّ))
غذای بدون چربی که برای بیمار تجویز می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزور
تصویر مزور
((مُ زَ وِّ))
دورو، تزویرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزور
تصویر مزور
((مَ))
زیارت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزور
تصویر جزور
((جَ))
شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزور
تصویر آزور
((وَ))
حریص، طماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزار
تصویر هزار
((هِ))
عدد 1000، بلبل و هزاردستان
فرهنگ فارسی معین