جدول جو
جدول جو

معنی هزلج - جستجوی لغت در جدول جو

هزلج
(هََ زَلْ لَ)
تیزرو از شترمرغ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزلع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در علم عروض بحری از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن»، آواز طرب آور، سرود طرب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزل
تصویر هزل
مزاح، شوخی، سخن غیر جدی، سخن بیهوده، در علوم ادبی سخن منظوم یا منثور که محتوی مضامین غیراخلاقی و غیراجتماعی است
فرهنگ فارسی عمید
(هََ لَ)
نوعی از ذباب مشهور به خرمگس. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
خوابهای پریشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لاغر گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ)
نیک بیهوده کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زلیج. سبک رفتن، بند کردن در را به مزلاج، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
زلج المکان زلجاً و زلجاً (از باب سمع) ، لغزان شد آن جای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَلْ / زَ لَ)
جای لغزان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زلیج (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ لُ)
سنگهای هموار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، السراح من الحیوان... (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آنکه خوابهای پریشان بی حاصل بسیار بیند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الکثیر الاحلام بلاتحصیل. (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
گرگ سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سریع. (اقرب الموارد). ج، هزالج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَلْ لَ)
تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزلج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
مارها. واحد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پاره ای از شب. (منتهی الارب). هزیع. (اقرب الموارد). رجوع به هزیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لَ)
چیز اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چیز اندک و قلیل. (ناظم الاطباء) : عطاء مزلج، عطائی اندک. (مهذب الاسماء) ، آن که خویشتن را به قومی چسبانیده باشد که نه از ایشان بود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسبست. (مهذب الاسماء). سپست. (مهذب الاسماء) ، مرد ناقص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الرجل الناقص المروءه. (اقرب الموارد) ، فرومایه از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). هر چیز فرومایه. (ناظم الاطباء) ، زفت و بخیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). مرد زفت و بخیل. (ناظم الاطباء) ، حب مخلوط غیر خالص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). دانه های مخلوط و غیرخالص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
بلغزیدن پای. (تاج المصادر بیهقی). لغزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزلق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تزلج السهم عن القوس، یعنی تیر از کمان لغزید و گذشت. (از اقرب الموارد) ، ایستادن و اصرار کردن بر شرب نبید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحاح در نوشیدن شراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زلج
تصویر زلج
لیز لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیج
تصویر هزیج
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تماخره لاغ بیهوده کار هرزه کار مزاج کردن بیهوده گفتن، مزاح شوخی، مزاح آمیز وغیرجدی، مقابل جد: (بردشمن توخنددگردون چومردعاقل برهزلهای حجی برژاژهای طیان)
فرهنگ لغت هوشیار
شادی آور، سبکرفتار: اسپ آوازرعد بانگ تندر، آواز طرب انگیز سرودمفرح، صدایی که درآن خشونت وغلظتی باشد، بحریست ازبحورعروضی که ازتکرار جزو (مفاعیلن) تشکیل شود. یا هزج مثمن سالم. ازتکرار چهاربار مفاعیلن حاصل شود: (مکن درجسم وجان منزل که این دونست وآن والامفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قدم زین هردوبیرون نه نه اینجاباش نه آنجا مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن)، آواز هفدم ازهفده بحراصول قدما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزلی
تصویر هزلی
هزلی در فارسی تماخره ای لاغی منسوب به هزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزل
تصویر هزل
((هَ))
مسخرگی، مزاح، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزج
تصویر هزج
((هَ زَ))
آواز، سرود، بحری از عروض بر وزن چهار بار مفاعیلن
فرهنگ فارسی معین
بذله گویی، جوک، شوخی، طیبت، ظرافت، لاع، لافی، لطیفه، لودگی، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هجا، هجو، هجو
فرهنگ واژه مترادف متضاد