نام عمارتی که ابوالمجاهد محمد تغلق بدر چاچی بنا نهاده و شاعری گفته است: نه سقف بی ستون که به شش روز شد تمام در گوشۀ هزارستون تو مضمر است. ؟ (از آنندراج)
نام عمارتی که ابوالمجاهد محمد تغلق بدر چاچی بنا نهاده و شاعری گفته است: نُه سقف بی ستون که به شش روز شد تمام در گوشۀ هزارستون تو مضمر است. ؟ (از آنندراج)
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
دهی است از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی، 180 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی، 180 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
هزار. هزارآوا. هزارآواز. (یادداشت به خط مؤلف). عندلیب. کعیب. بلبل. (یادداشت دیگر). مرغی است معروف از جنس بلبل که از کثرت صفیرهای نیکو او را هزاردستان و هزارآوا گویند. (انجمن آرا). بلبل. (برهان). گویا هزاردستان جز بلبل و شاید نوعی از آن است. (حاشیۀ برهان چ معین) : تا چون هزاردستان بر گل نوا زند قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار. فرخی. هزاردستان امروز در خراسان است به مجلس ملک اینک همی زند دستان. فرخی. هزاردستان دستان زدی به وقت بهار کنون به باغ همی زاغ راست آه و فغان. فرخی. هزاردستان این مدحت منوچهری کند روایت در مدح خواجه بوالعباس. منوچهری. بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود مردم چو حال بیند از این سان خرم شود. منوچهری. از لحن و از آوای خوش بماند در تنگ قفسها هزاردستان. ناصرخسرو. ناهید سزد هزاردستان کایوان تو گلستان ببینم. خاقانی. خاصه که به هر طرف نشسته ست صد باربد از هزاردستان. خاقانی. از برگ و نوا به باغ و بستان با برگ و نوا هزاردستان. نظامی. گامی دو سه تاختی چو مستان نالنده تر از هزاردستان. نظامی. تو گلبن گلستان حسنی عطار تو را هزاردستان. عطار. از آن همی نزند سرو دست کاندر باغ هزاردستان بر گل نمی زند دستان. کمال الدین اسماعیل. گلی چو روی تو گر ممکن است در آفاق نه ممکن است چو سعدی هزاردستانش. سعدی. بوی گل و بامداد نوروز وآواز خوش هزاردستان. سعدی. هر گلی نو که در چمن آید ما به عشقش هزاردستانیم. سعدی. چون مرده بود هزاردستان چه سود ز جلوۀ گلستان ؟ امیرخسرو. رجوع به هزارآوا و هزارآواز شود
هزار. هزارآوا. هزارآواز. (یادداشت به خط مؤلف). عندلیب. کعیب. بلبل. (یادداشت دیگر). مرغی است معروف از جنس بلبل که از کثرت صفیرهای نیکو او را هزاردستان و هزارآوا گویند. (انجمن آرا). بلبل. (برهان). گویا هزاردستان جز بلبل و شاید نوعی از آن است. (حاشیۀ برهان چ معین) : تا چون هزاردستان بر گل نوا زَنَد قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار. فرخی. هزاردستان امروز در خراسان است به مجلس ملک اینک همی زند دستان. فرخی. هزاردستان دستان زدی به وقت بهار کنون به باغ همی زاغ راست آه و فغان. فرخی. هزاردستان این مدحت منوچهری کند روایت در مدح خواجه بوالعباس. منوچهری. بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود مردم چو حال بیند از این سان خُرَم شود. منوچهری. از لحن و از آوای خوش بمانَد در تنگ قفسها هزاردستان. ناصرخسرو. ناهید سزد هزاردستان کایوان تو گُلْسِتان ببینم. خاقانی. خاصه که به هر طرف نشسته ست صد باربد از هزاردستان. خاقانی. از برگ و نوا به باغ و بستان با برگ و نوا هزاردستان. نظامی. گامی دو سه تاختی چو مستان نالنده تر از هزاردستان. نظامی. تو گلبن گُلْسِتان حسنی عطار تو را هزاردستان. عطار. از آن همی نزند سرو دست کاندر باغ هزاردستان بر گل نمی زند دستان. کمال الدین اسماعیل. گلی چو روی تو گر ممکن است در آفاق نه ممکن است چو سعدی هزاردستانش. سعدی. بوی گل و بامداد نوروز وآواز خوش هزاردستان. سعدی. هر گلی نو که در چمن آید ما به عشقش هزاردستانیم. سعدی. چون مرده بود هزاردستان چه سود ز جلوۀ گلستان ؟ امیرخسرو. رجوع به هزارآوا و هزارآواز شود
شکنبۀ گوسفند و جز آن که گیپادر آن انداخته طبخ می کنند، و آن خانه های بسیار دارد، و آن را هزارخانه هم گویند. (آنندراج). و به عربی رمانه خوانند. (برهان). سی تو. هزارلا. هزارخانه. (حاشیۀ برهان چ معین). رمانه. (از السامی فی الاسامی)
شکنبۀ گوسفند و جز آن که گیپادر آن انداخته طبخ می کنند، و آن خانه های بسیار دارد، و آن را هزارخانه هم گویند. (آنندراج). و به عربی رمانه خوانند. (برهان). سی تو. هزارلا. هزارخانه. (حاشیۀ برهان چ معین). رمانه. (از السامی فی الاسامی)
نوعی از بلبل: (گنجشک و بلبل و هزاردستان) توضیح ازجمله فوق وازبیت ذیل ازحافظ: صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست عندلیبانرا چه پیش آمدک هزاران راچه شدک) (حافظ) برمی آید که دراصل (هزار) و (هزار دستان) جزبلبل وعندلیب است و شاید نوعی ازآن است، بلبل، سار سیاه
نوعی از بلبل: (گنجشک و بلبل و هزاردستان) توضیح ازجمله فوق وازبیت ذیل ازحافظ: صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست عندلیبانرا چه پیش آمدک هزاران راچه شدک) (حافظ) برمی آید که دراصل (هزار) و (هزار دستان) جزبلبل وعندلیب است و شاید نوعی ازآن است، بلبل، سار سیاه