جدول جو
جدول جو

معنی هزارجریب - جستجوی لغت در جدول جو

هزارجریب
(هَِ جِ)
ناحیه ای است کوهستانی در مازندران که از مشرق به شاهکوه، از مغرب به ساری و سوادکوه و از جنوب به سمنان و از شمال به اشرف محدود است. رود نیکا در شمال آن از مشرق به مغرب جاری است و قسمت علیای رود تجن از مرکز آن می گذرد و آن را به دو قسمت دودانگه و چهاردانگه تقسیم مینماید. (جغرافیای طبیعی کیهان). از توابع مازندران و دارای معدن مس و زغال سنگ است. (جغرافیای اقتصادی کیهان). نام یکی از دهستانهای چهارگانه شهرستان ساری است که جنگل های انبوه دارد. آب آنجا از چشمه سارها و محصول آن غله، دیمی، ارزن، لبنیات و عسل است. زراعت برنج هم در برخی از قراء معمول است. این دهستان 54 آبادی و در حدود 15هزار تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از: پابند، ارم، کچب محله، پوروا، متکازپن، ولامده و آکرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ هَِ جَ)
سادات مرتضوی هزار جریب، خاندانی است که در قرن نهم و دهم در هزارجریب مازندران حکومت کرده اند. از این خاندان ابتدا سید عماد بسال 760 هجری قمری به فرمان امیرتیمور بحکومت هزارجریب رسید و در آن ناحیه استقلال گونه ای یافت. بسال 809 عزالدین و بسال 892 میرغضنفر و بسال 823 حسن نامی این سمت را داشتند. اعقاب سید عماد بدو دستۀ جبرئیلی و رضی الدین تقسیم شدند و بسال 1095 سید مظفرالدین حسین مرتضوی مازندران را با الوند دیو تقسیم کرد. رجوع به التدوین فی احوال جبال شروین تألیف اعتماد السلطنه و ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 191 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از دهستان دودانگه از دهات هزارجریب مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 164)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ دِهْ)
دهی از دهستان هزارجریب مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 164)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ)
دهی است در ناحیۀ دودانگه در نواحی هزارجریب مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 167)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
دهی است از دهات برکار در ناحیۀ چهاردانگۀ هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 123 و ترجمه آن ص 165)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. کوهستانی و سردسیر است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ بُ زُ)
دهی است از دهات هزارجریب. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 166)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهات هزارجریب. (مازندران و استرآباد رابینو ص 166)
لغت نامه دهخدا
(یِ هََ جَ)
اسم سامیش میرزا علی خلف الصدق حاج میرزا حسن مستوفی و ناظر شاهزاده معظم حسینعلی میرزا فرمانفرمای سابق فارس و اصلش از ولایت هزارجریب طبرستان است و خود در بدایت عمر مهما امکن بتحصیل علوم متداول پرداخته، وجود مسعود خود را جامع کمالات ساخته. در انشاء نظم و انشاء نثر ماهر و قدرتش در هر دو ظاهر، خطش خوش و طرزش دلکش، طبعش در کمال استعداد و با منش نهایت وداد. اکنون سالها است که وی در شیراز و من در طهران متوطنیم و فرصت دیدار و لذت گفتار حاصل نگشته بی شبهه در نظم ترقی کرده و صاحب دیوان شده این ابیاتش حاضر و نوشته شد در هنگام عزیمت ارض اقدس و توقف در تهران بمطلع:
بهوش باش و مده دل ز کف که خطۀ ری
سراچه ای است پر از لعب و کودکان لعاب
سمنبران همه بر رخ شکسته چنبر زلف
بسان عود بر آتش نهاده عنبر ناب.
ایضاً او راست در شکوه از اهالی فارس و اظهار رنجش از اکابر شیراز بمطلع:
خجسته طالع و فرخنده فال و نیک اختر
هر آنکه چون من از مرز فارس کرد سفر.
بخ ّ لک ای باد فرودین
ای مرهم هر خاطر حزین
این بوی تو یا بوی یاسمن ؟
این روی تو یا باغ یاسمین ؟
ایضاً در مخاطبه با افلاک:
سپهرا دانمت بهر چه بر من سرگران کردی
همانا بی سر و پایی مرا چون خود گمان کردی
نکردم با تو چون نرمی بنرمی عاقبت از کین
مرا در آس غم چون توتیا نرم استخوان کردی.
(از مجمع الفصحا ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دهی است از شهرستان ملایر دارای 158 تن سکنه. آب آنجا از قنات و محصول عمده اش غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
سید سید هاشم هزارجریب، از سادات مرتضوی هزارجریب منسوب به خانوادۀ جبرئیلی که بین سالهای 934 و 973 هجری قمری در هزارجریب (مازندران) حکومت رانده است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 191)
لغت نامه دهخدا
(چِ بُ)
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 32 هزارگزی شمال خاوری کیاسر واقع است. کوهستانی و دارای جنگل و هوایش معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از زارمرود. محصولش برنج، غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و بافتن شال و کرباس و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ یِ هَِ جَ)
از اعمال استرآباد بوده اینک جزء مازندران است و در خوبی آب و هوا مشهور و مسلم و دو ناحیۀ عمده را مشتمل است، چاردانگه و دودانگه. (مرآت البلدان ج 4 ص 45). و رجوع به جغرافیایی مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 68 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 340 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه امرود و محصول آن غلات، ارزن، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غِ هََ جَ)
از باغهای معروف عصر صفوی متصل به چهارباغ اصفهان که در حدود یک میلیون گز مربعمساحت داشت و در چهار گوشۀ آن چهار برج بنا شده بود. این باغ از دوازده طبقه مشرف بیکدیگر تشکیل میشد و دارای خیابانها و نهرهای متعدد بود. در وسط طبقۀ ششم آن قصر هزار جریب که سه طبقه و مرتفع بود سر بآسمان میکشید. (از گزارشهای باستان شناسی ج 3 ص 207)
لغت نامه دهخدا
(هََ جُ)
در مشرق قصبۀ جلفا در اسپاهان. (جغرافیای سیاسی کیهان). دهی است از بخش داران شهرستان فریدن که 1207 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه است و محصول عمده اش غله و حبوب و هنر دستی مردم بافتن قالی و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دهی است از بخش دورود شهرستان بروجرد. جلگۀ معتدل و دارای 616 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود و محصول آن غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، در 41 هزارگزی شمال غربی کیاسر، در منطقۀ کوهستانی و جنگلی معتدل هوای مرطوب واقع است و 225 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ورود خانه زارمرود، محصولش غلات و ارزن و لبنیات و عسل، شغل مردمش زراعت و گله داری و شال بافی و کرباس بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا