جدول جو
جدول جو

معنی هزاربرگ - جستجوی لغت در جدول جو

هزاربرگ(هََ / هَِ بَ)
گل ابریشم. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به گل ابریشم شود
لغت نامه دهخدا
هزاربرگ
گیاهی ازتیره مرکبان که پایااست ودرحاشیه راههاودرنواحی نسبتا خشک میروید ساقه اش توخالی است وبرگهایش ظریف وطویل ودارای بریدگیهای زیادی است. گلهایش سفیدیا صورتی ومعطرمیباشندودرانتهای ساقه بشکل دیهیم قرارمیگیرند، پرچمی، قندیل چیچکی ام الف ورقه علق هزاربرگ علف پشه علف کک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علف هزاربرگ
تصویر علف هزاربرگ
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، فاخور، ژابیژ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ بَ)
چهار ورق، در اصطلاح بازی آس ورقهائی که بر آنها صورت تک خال، شاه، بی بی و سرباز نقش است. رجوع به چاربرگ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کوهی در راه چالوس. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ زارْ، رَ)
چیزی که دارای رنگهای گوناگون باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش سروستان شهرستان شیراز که دارای 313 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از شهرهای آلمان (ایالت هانور) (حاکم نشین لونبورگ در کنار رود خانه الب واقع شده است و 22345 تن سکنه دارد. دارای کارخانه های ماشین سازی و محصولات شیمیائی، انواع چرم، توتون، و کارخانه های قندسازی است و نیز محل صدور زغال سنگ، روغن نباتی، توتون، ادویه و غیره میباشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چاربرگ مختلف در بازی آس. چهار ورق مختلف بازی، (تک خال و شاه و بی بی و سرباز)
نام گلی است. (آنندراج) ، لالۀ کوهی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ بَ)
نام قلعه ای است در ولایت خراسان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
در تشکیلات مرکزی حکومت ساسانی وزیر بزرگ را هزاربد می گفتند که به زبان پهلوی ساسانی هزارپتی میشود. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی چ 2 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
سخت منافق. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
نام قصری که ظاهراً ساسانیان بر کنار رود ام حبیب در بصره ساخته بودند. (یادداشت به خط مؤلف). جایی است در بصره که بر نهر ام حبیب واقع و گویند کثیرالابواب بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بِ)
هزبر. شیر بیشه. (ناظم الاطباء). رجوع به هزبر و هژبر و هزابر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ)
جمع واژۀ هزبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به هزابر شود
لغت نامه دهخدا
چیزی که دارای رنگهای مختف است، گوناگون. یا هزاررنگ برآمدن، بصورتهای مختلف خودراآراستن، یا هزارنگ برآوردن (برآردن)، چیزی رابصورتهای گوناگون ظاهرساختن
فرهنگ لغت هوشیار