جدول جو
جدول جو

معنی هزاراسپند - جستجوی لغت در جدول جو

هزاراسپند
(هَِ زا اِ پَ)
نوعی از سداب کوهی است، و آن را به یونانی مولی میگویند و به عربی حرمل عامی خوانند. بر مفاصل طلا کنند نافع باشد. (برهان). هزاراسفند. رجوع به هزاراسفند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماراسپند
تصویر ماراسپند
(پسرانه)
کلام مقدس، نام فرشته نگهبان آب، نام روز بیست و نهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماراسپند
تصویر ماراسپند
روز بیست و نهم از هر ماه خورشیدی، برای مثال ای دلارام روز ماراسپند / دست بی جام لعل می مپسند (مسعودسعد - ۵۵۱)، نام فرشته ای
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ زا اِ فَ)
حرمل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هزاراسپند. (برهان). رجوع به هزاراسپند شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
مهراسپند. مارسپند. ماراسفند. در اوستا ’منثره سپنه’، لغهً بمعنی کلام مقدس. (حاشیۀ برهان چ معین) ، نام روز بیست و نهم است از هر ماه شمسی. نیک است در این روز... (برهان). ماراسفندان روز بیست و نهم است از ماههای شمسی که آنرا از روزهای سعد می شمرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). ماراسپندان و ماراسفند و ماراسفندان نام روز بیست و نهم از هر ماه شمسی. (ناظم الاطباء) :
ای دلارام روز ماراسپند
دست بی جام لعل می مپسند.
مسعودسعد.
و رجوع به ماراسفند و مهراسفند و مهراسپند و مارسپند و و ماراسپندان و ماراسفندان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
نام ملکی که موکل آب است و امور مصالح این روز به او تعلق دارد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
نام پدر آذرباد است که یکی از موبدان آتش پرستان و دانشمندان ایشان بوده. (برهان). نام پدر آذرباد است که در زمان خود موبد موبدان بوده. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پدر آذرباد. (ناظم الاطباء). در کتب دینی زرتشتی ’اتورپات ماریسپندان’ (یا آذرپاد پسر ماراسپند) یاد شده. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ فَ)
رجوع به هزاراسپند شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ زا اَ)
نام یکی از اتابکان لرستان است که در قرن ششم هجری میزیسته و دراواخر آن قرن به حکومت رسیده و لوای استقلال برافراشته است و پس از وی گروهی از فرزندانش نیز در آن دیارحکومت کردند. (از تاریخ گزیده چ لیدن صص 538-544)
لغت نامه دهخدا
روز بیست ونهم از هر ماه شمسی است: ای دلارام، روز ماراسپند دست بی جام لعل می مپسند. (مسعود سعد. 666)
فرهنگ لغت هوشیار