جدول جو
جدول جو

معنی هزاراسف - جستجوی لغت در جدول جو

هزاراسف
(هََ زا اَ)
ابن نماور. نام یکی از حکام پادوسبانان یا فادوسبانان در مازندران بوده است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 192 از ترجمه فارسی). رجوع به پادوسبانان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ زا اِ فَ)
حرمل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هزاراسپند. (برهان). رجوع به هزاراسپند شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ زا اَ)
نام یکی از اتابکان لرستان است که در قرن ششم هجری میزیسته و دراواخر آن قرن به حکومت رسیده و لوای استقلال برافراشته است و پس از وی گروهی از فرزندانش نیز در آن دیارحکومت کردند. (از تاریخ گزیده چ لیدن صص 538-544)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قلعه ای است استوار و شهری پرآب که گرد آن را آب گرفته است و از یک سوی به خشکی راه دارد. تا خوارزم سه روزراه است و راه آن همه بازارهاست. (معجم البلدان). قلعه ای است از مضافات خراسان. (برهان). این شهر در جنگهای سلطان سنجر و اتسز خوارزمشاه مورد محاصرۀ لشکرسنجر قرار گرفت و در ضمن محاصره، ادیب صابر این رباعی را بر تیری نوشت و درون قلعه انداخت:
ای شاه همه ملک زمین حسب تو راست
از دولت و اقبال جهان کسب تو راست
امروز به یک حمله ’هزاراسب’ بگیر
فردا خوارزم و صدهزار اسب تو راست.
و رشید وطواط در پاسخ اورباعی دیگری نوشت و با تیری از درون قلعه به سوی لشکر سنجر انداخت:
ای شه که به جامت می صافی است نه درد
اعدای تو را ز غصه خون باید خورد
گر خصم تو ای شاه شود رستم گرد
یک خر ز ’هزاراسب’ نتواند برد.
جوینی در جهانگشا نویسد که این قصبه اکنون پس از حملۀ مغول در آب غرق شده است. (از تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 8، 9 و 56)
لغت نامه دهخدا
(هَِ پِ سَ)
نام گیاهی است دوائی. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام. دارای 352 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه کبود است و محصول آن غله، لبنیات، پشم و ماش است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ زا اَ)
منسوب به هزاراسب که درۀ محکمی است به خوارزم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 350 تن سکنه است. آب آن ازچشمه سارها و محصول عمده اش غله و نخود است. شامل دو قسمت به نام هزاران پائین و بالاست که یک هزار گز از یکدیگر فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شترمرغ سریع سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزارف و هزروف شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ رِ)
شترمرغ سریع سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هزراف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است دوائی. توضیح باماخذی که دردست بود این گیاه شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
((هَ))
بلبل
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی