جدول جو
جدول جو

معنی هزابر - جستجوی لغت در جدول جو

هزابر
(هَُ بِ)
هزبر. شیر بیشه. (ناظم الاطباء). رجوع به هزبر و هژبر و هزابر شود
لغت نامه دهخدا
هزابر
(هََ بِ)
جمع واژۀ هزبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به هزابر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزبر
تصویر هزبر
(پسرانه)
هژبر، شیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
شیر درنده، کنایه از سخت، درشت، ستبر، کنایه از دلیر، برای مثال به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱ - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزار
تصویر هزار
عدد اصلی برابر با ده صدتا، عدد «۱۰۰۰»، یک ریال
نوعی بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ چمن، زندباف، صبح خوٰان، زندلاف، شباهنگ، هزاران، شب خوٰان، بوبردک، فتّال، زندواف، هزاردستان، هزارآوا، عندلیب، زندوان، بوبرد، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ زَمْ بَ)
زیرک تیزسر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد بدخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اخذه بزابره، گرفت آن را همه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ زا اَ)
دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ)
معرب هژبر (ه ژ / ه ژ) . رجوع به هژبر و هزبر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ضرب هابر، ضرب که گوشت را ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج). زدنی که گوشت را ببرد. (ناظم الاطباء). ضرب هبرو هبیر. هابر یعنی قاطع گوشت. (تاج العروس) ، نام مردی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
سخت پشت، ستبر و درشت، شیر بیشه، دلیر شیربیشه: (زان هزبران که نام اوبردند وزسرعجز پیش اومردند) (هفت پیکر) توضیح این کلمه بصورت (هژبر) تصحیف شده، پهلوان دلیر. یا هزبر وغا. دلیر میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هزار آوا هزار دستان عددی اصلی معادل ده بارصد: الف: (دراین ورطه کشتی فروشد هزار که پیدانشد تخته ای برکنار) (سعدی)، هزاردستان هزارآواز. توضیح در فرهنگها هزاروهزارآوا راعندلیب وبلبل دانسته اند. اماازقول بیرونی وبیت ذیل بر میاید که (هزار) جزعندلیب (بلبل) است: (صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست عندلیبان راچه پیش آمد هزاران راچه شدک) (حافظ) وشاید هزارومرکبات آن دراصل بنوعی ازبلبل اطلاق میشده، بازی چهارم ازهفت بازی نردده هزارده هزاران هزاران داوهزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
((هِ زَ))
شیر درنده، پهلوان، دلیر، و غا دلیر میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزار
تصویر هزار
((هِ))
عدد 1000، بلبل و هزاردستان
فرهنگ فارسی معین