جدول جو
جدول جو

معنی هزاءه - جستجوی لغت در جدول جو

هزاءه
(هَُ زَ ءَ)
که به مردم فسوس و خنده کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هزاءه
(هَُ ءَ)
آنکه بر مردم فسوس و خنده کند، آنکه بر وی فسوس و ریشخند کنند. (منتهی الارب). که از آن بخندند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزاره
تصویر هزاره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
دورۀ هزارساله، مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد یا درگذشت کسی برپا شود، گروهی سپاهی متشکل از هزار نفر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ءَ)
بیل آهنی. (منتهی الارب). المسحاه. (اقرب الموارد) ، کلند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ زَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری، بی رنج و مشقت رسیدن. (منتهی الارب) ، اصلاح کردن طعام را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
نیکو کردن طعام را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زمینی است مر غطفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمینی است به بلاد غطفان. (اقرب الموارد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
یوم الهباءه، روزی است که در آن جنگی در نزدیکی دیوار مدینه واقع شد. (ناظم الاطباء). نام جنگی است که در زمین هباءه نزدیک مرداب هباءه بین قیس بن زهیر عبسی و حذیفه بن بدر فزاری واقع شد و در این جنگ حذیفه به دست قیس به قتل رسید. (اقرب الموارد) (تاج العروس). عمر بن خطاب به یکی از افراد بنی عبس گفت: شمارۀ مردان شما در جنگ هباءه چند بود؟ جواب داد صد تن. عمر پرسید چگونه بر دشمن پیروز شدید درصورتی که نه از حیث شمارۀ مردان و نه از لحاظ مال از دشمن فزون بودید؟ جواب داد شکیبائی و فداکاری ما را پیروز کرد. (از عیون الاخبار ج 1 ص 125). جنگی است مر عبس را بر فزاره و ذبیان. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
نام دهانه های چاه های بسیاری است به زمین هباءه که ته این چاهها به یکدیگر مربوط است و آب شیرین و گوارایی که به مصرف کشت گندم و جو و امثال آن میرسد در آنها جاری است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
قطعه ای از گرد و غبار. قطعه من الهباء. (اقرب الموارد). رجوع به هباء شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ وْ وا ءَ)
زمین پست، مغاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ مو / مِ مو)
پهلوی هزارک. هزار سال پس از تاریخ معیّن. (حاشیۀ برهان چ معین). هزار سال. ده صد سال. یک دورۀ هزارساله از تاریخ. (از یادداشتهای مؤلف) : از وقت آدم تاکنون هفت هزارسال است و این هزارۀ آخرین است. (مجمل التواریخ و القصص) ، جشنی که در هزارمین سال تولد کسی برپا کنند. یادبود هزارمین سال. مراسمی که هزارسال پس از واقعۀ مهمی بیاد آن برپا شود، مانند هزارۀ فردوسی که تقریباً هزار سال پس از تولد فردوسی بوده است یا هزارۀ ابوریحان یا بوعلی و غیره. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نوعی از گل، قسمی فواره. (آنندراج)
حصۀ پایین دیوار. (حاشیۀ برهان چ معین). ایزار. ایزاره. ازار. ازاره، و آن قسمی از دیوار است که با آجر و سنگ و جز آن از زمین بردارند تا کف تاقچۀ زیرین. (یادداشت به خط مؤلف). چینه کشی پای دیوار است که ارتفاع مشخصی ندارد و معمولاً در حدود یک متر بالا آورند
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ رَ)
قومی از افاغنه. (آنندراج). طایفه ای از عشایر شیعی مذهب. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
خوش منشی. (منتهی الارب). فکاهه: وقعت بینهما هزاله، ای فکاهه. (اقرب الموارد) ، زیرکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ)
قصبۀ دهستان فراهان سادات از بخش فرمهین شهرستان اراک. دارای 2736 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش انگور، غله و میوه است. این قصبه از قراء قدیمی این ناحیه و دارای چشمه سارهای متعدد و آبهای گوارا و تاکستانهای فراوان است. مولد مردان بزرگی چون امیرکبیر و میرزا بزرگ قائم مقام و میرزا ابوالقاسم قائم مقام است. جلوس اباقاخان بن هلاکو به تخت سلطنت بعد از پدرش به سال 663 هجری قمری در این قصبه بوده است. در اراضی شمال قصبه موسوم به هزاوۀ پایین آثار بناهای قدیمی وجود دارد که گاه از آنها عتیقه و مسکوکاتی پیدا شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
دهی است در اعلای مرالظهران. هدوی منسوب است بدان. (منتهی الارب). و این نسبت برخلاف قیاس است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْ ذا ءَ)
بیهوده گوی: رجل هذاءه، مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. (منتهی الارب). هذاء. (اقرب الموارد). رجوع به هذاء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ ءَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُدْ دا ءَ)
اسب لاغر. (منتهی الارب). این لغت مخصوص جنس ذکور است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِءَ)
قوت شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ ءَ)
گول. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق از زنان و مردان. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُوو)
سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. (منتهی الارب). هرء. (اقرب الموارد) ، کشتن سرما کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب). شدت یافتن سردی باد. (اقرب الموارد) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب). نیک پخته شدن گوشت تا آنکه از هم باز شود. (از اقرب الموارد) ، سرد گردانیدن مال و قوم را. (منتهی الارب). رجوع به هرء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَُ ءَ)
وقت. هنگام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس). هزیع. (معجم متن اللغه). بخصوص هنگامی از شب. (ناظم الاطباء). گاهی نیز در مورد روز به کار رود. (معجم متن اللغه). پاره ای از زمان. هت ء. هت ء، هتی ٔ، هتی ّ، هتاء، هیتاء، هیتاء، هتاء
لغت نامه دهخدا
(حَ ءَ)
یکی حزا
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
فسوس کردن به کسی. (از منتهی الارب). مسخره کردن، مردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ زْ زا)
افسوس کننده. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزءه شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاله
تصویر هزاله
شوخی لاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ یا رَ))
قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده، فواره ای که مانند ابریق است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ))
هزارمین سال
فرهنگ فارسی معین
چینه ی دیوار، نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی