جدول جو
جدول جو

معنی هریکی - جستجوی لغت در جدول جو

هریکی
(هََ یَ / یِ)
هریک. هرکدام. (یادداشت به خط مؤلف) :
بیامد سپاه و بیامد پسر
بخندید با هریکی تاجور.
فردوسی.
رجوع به هر و هریک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چِ)
دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت وراهش شوسه است. ساکنین این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
منسوب به چریک. مردم چریک. ج، چریکیان: دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چریکیان زراعت آنجا به اسیران و غلامان خود کرده باشند. (تاریخ غازانی ص 306). رجوع به چریک شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَیْ)
منسوب است به تریک که مصغر ترک میباشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شراکت و حصه داری و انبازی، همدستی. (ناظم الاطباء). رجوع به شریک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ / یِ)
هرکدام. (یادداشت به خط مؤلف) :
روی هریک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه، سمورینشان کلاه.
رودکی.
چو شب روز گشت انجمن شد سیاه
بدان نیز کردند هریک نگاه.
فردوسی.
ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هریک سزاوار جای.
فردوسی.
رجوع به هر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هریک
تصویر هریک
هر کدام
فرهنگ لغت هوشیار
مربوط به چریک، چریک وار، جنگ های نامنظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشتراکی، انبازی، مشارکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد