جدول جو
جدول جو

معنی هرمهی - جستجوی لغت در جدول جو

هرمهی
(هََ مَ)
به معنی هر شبی باشد. (برهان). لغهً یعنی همه ماهی، هر ماهی. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
هرمهی
منسوب به (هرمه) (هرماه) : بعدها هرماهی همه ماهی، هرشبی
تصویری از هرمهی
تصویر هرمهی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَُ مُ)
منسوب به ارم هرمز. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
همراهی. همراه بودن. رفیق راه کسی شدن:
سوی رومیه باز با فرّهی
شد و کرد با کاروان همرهی.
اسدی.
مدار اسب و ناآزموده رهی
مکن جز که با مهربان همرهی.
اسدی.
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هَِ می ی)
منسوب به هرم بن هنی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ ما)
هیزم خشک. (منتهی الارب). و فی الاساس: خشب هرمی، قدیمه یابسه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ هرمه و هرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ می ی)
نام جماعتی است منسوب به هرم. (از سمعانی) ، منسوب به هرمه که بطنی است از فهر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 47 هزارگزی خاور کنگان و کنار راه کنگان به جم قرار دارد. جایی است کوهستانی معتدل و دارای 50 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش خرما. لیمو، نارنج و غله است. مردم به کشاورزی گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
چاهی است در هرم بنی عوال در کوه غطفان از اکناف حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
یکی از هرم. (منتهی الارب). واحدهالهرم. (اقرب الموارد). رجوع به هرم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ مَ)
مؤنث هرم. ج، هرمات، هرمی ̍. (منتهی الارب) ، شیر ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرمسی
تصویر هرمسی
منسوب به هرمس: (افکارو معتقدات هرمسی) (کتب هرمسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمزی
تصویر هرمزی
منسوب به هرمز، منسوب به . رامهرمز، ازمردم رامهرمز
فرهنگ لغت هوشیار
همراهی: قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمه
تصویر هرمه
مونث هرم ماده شیر
فرهنگ لغت هوشیار