جدول جو
جدول جو

معنی هرغلمی - جستجوی لغت در جدول جو

هرغلمی
جدل در بازی، تقلب در کار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درغمی
تصویر درغمی
نوعی شراب، برای مثال شراب درغمی کز جام شامی / ز درغم نور گیرد تا حد شام (سوزنی - ۲۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام نوعی قرحه در چشم. رجوع به ارغامن شود
لغت نامه دهخدا
(فَغُ)
شمس الدین بن عبدالله بن فتح الفرغلی السبربائی. نسبتش به محمد بن حنفیه میرسید. فقیهی بود از مردم سبربای (غربی مصر) ، بدین سبب او را سبربائی خوانده اند. تولدش در آنجا بود و در آن شهر به مقام قضاوت رسید و همانجا به سال 1210 ه. ق. / 1795 میلادی درگذشت. او راست: 1- الضوابط الجلیه فی الاسانید العلیه. 2- الزایرجه. و نیز اراجیزی ساخته است. (اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 256 از حفظ المبارک و مقدمۀ شرح الام الحسینی)
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
فزونی جگر. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. لغه فی المهمله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رغابی ̍ شود، شعب قصبهالریه. (ناظم الاطباء). جگرگوشه. (دهار). رگهای شش که مجرای نفس است. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. لغه فی الرخامی. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
منسوب است به درغم، که ناحیه ای است در دو فرسخی سمرقند. (از الانساب سمعانی). منسوب به درغم که شراب آنجا مشهور بوده است: قال (کسری) فأخبرنی عن أطیب الشراب و ألذه، قال (ریدک خوش آواز) : العنبی... و خیره البلخی و المروروذی و... الدرغمی. (غرر أخبار ملوک الفرس ثعالبی).
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف درغمی.
منوچهری.
شراب درغمی از جام شامی
بشادی نوش کن از بام تا شام.
سوزنی.
بساط نشاط گسترده بود و ملازمت می درغمی کرده. (جهانگشای جوینی).
می درغمی خور که گر در غمی
که شادی فزاید همی درغمی.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مأخوذ از تازی، شهوت برخلاف طبیعت که در پسران باشد. (ناظم الاطباء). شهوت غیرطبیعی نسبت به پسران. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مغلم و اغلام شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ می ی)
منسوب به هرم بن هنی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ ما)
هیزم خشک. (منتهی الارب). و فی الاساس: خشب هرمی، قدیمه یابسه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ هرمه و هرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ می ی)
نام جماعتی است منسوب به هرم. (از سمعانی) ، منسوب به هرمه که بطنی است از فهر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 47 هزارگزی خاور کنگان و کنار راه کنگان به جم قرار دارد. جایی است کوهستانی معتدل و دارای 50 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش خرما. لیمو، نارنج و غله است. مردم به کشاورزی گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارغامی
تصویر ارغامی
زخم سطحی قرنیه که با قرحه ای شروع میشود ارغامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغمی
تصویر درغمی
منسوب به درغم شراب درغمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامی
تصویر رغامی
بینی، رگ شش، ستبری جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تقلب، تقلب در بازی
فرهنگ گویش مازندرانی