جدول جو
جدول جو

معنی هراوی - جستجوی لغت در جدول جو

هراوی
(هََ وا)
جمع واژۀ هراوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هراوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهاوی
تصویر رهاوی
گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراول
تصویر هراول
طلایه، پیشتاز آن سپاه تاتار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مروی ̍. (منتهی الارب). رجوع به مروی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به شهر هرات، نوعی از برنج در گیلان. (یادداشت به خط مؤلف). ظاهراً منسوب به دهکدۀ هرات رودسر است. رجوع به هرات شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از شعرای قرن نهم ومعاصر مؤلف مجالس النفائس است. این مطلع از اوست:
فصل بهار و موسم گلها شکفتن است
ساقی بیار باده، چه حاجت به گفتن است ؟
رجوع به مجالس النفائس، ص 80 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را بی ی)
منسوب به هراب که از سامۀ بنی لوی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ وا)
جمع واژۀ هدیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هدیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نُ وی ی)
گیاهی است. هرنوه. فرنوه. یا فلیفله. (منتهی الارب). گیاهی است و گویا قرنوه یا فلیفله است. (اقرب الموارد). رجوع به هرنوه و قرنوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شرف الدین ابوزکریا یحیی رهاوی حنفی. او راست: حاشیه ای بر شرح المنار تصنیف ابن مسلک. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ وا)
هرنوه. (اقرب الموارد). رجوع به هرنوه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ وَ)
چوب دستی گنده. ج، هراوی ̍، هری، هری ّ. (منتهی الارب). عصا یا چوب دستی ضخیم چون دستۀ تبر و کلنگ. ج، هراوی، هری، هری ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ وُ)
فوجی که از همه پیش باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شی ی)
محمد بن علی بن ابراهیم هراشی، مکنی به ابوعبدالله از علمای ادب و مترسلان بلیغ بود. اصل وی از کاث خوارزم است و او را کتابی است در شرح دیوان متنبی و کتاب دیگری در تصریف. نیز مجموعۀ رسائل و اشعار از وی برجاست. به سال 425هجری قمری / 1034 میلادی درگذشت. (اعلام زرکلی ج 3 ص 945)
لغت نامه دهخدا
ویلیام، پزشک انگلیسی، در سال 1578 در فولکستن متولد شد و در سال 1658م، در لامبت درگذشت، در سال 1615 به استادی کرسی تشریح و جراحی کلژرویال انتخاب شد، با شارل اول در تبعید به سر برد و پس از مرگ پادشاه به لامبت بازگشت، کتابخانه و قسمتی از ثروتش را به مدرسه اطباء بخشید، نام هاروی در اثر کشف جریان خون جاودانی شده است، پیش از وی میشل سروه جریان ریوی را حدس زده بود، کلمبو و آرانزی رسیدن خون را به قلب از وریدهای شریانی و ورید اجوف تحتانی محقق کرده بودند، ولی این اطلاعات صحیح تمام پراکنده و آشفته بود، و هیچگونه پیوستگی نداشت، هاروی در سال 1609 میلادی پزشک بیمارستان سن بارتلمی بود، در سال 1617 میلادی یعنی دو سال قبل از آنکه بیکن کتاب ارغنون جدید را تنظیم کند با دربار ژاک اول بستگی پیدا کرد، هاروی بسیارزود جالینوس را کنار گذاشت، از گفتار اوست: ’تشریح و وظایف الاعضاء را از کتاب نمیتوان آموخت چون تنها وسیلۀ آموزش آن کالبدشکافی و تجربه است، از گفتار فلاسفه در این راه بجایی نمی توان رسید، بلکه در دستگاه بدن انسان به مطالعه باید پرداخت’، وی کرمها و خرچنگها و ماهیهای بسیاری را شکافت و قلب آنها را آزمایش کرد، و کوشش کرد که مطالعه در جریان خون را که طرح اولیۀ آن بوسیلۀ میشل سروه ریخته شده بود کامل کند، بررسی این مسئله امروز بسیار آسان است، بر روی صفحه ای قورباغۀ زنده را ثابت نگاه میداریم، و بوسیلۀ میکروسکپ غشاء شفاف و پنجه های آن را آزمایش می کنیم و می بینیم که چگونه خون در داخل رگها حرکت میکند و در رگهای مویین نفوذ میکند، اما در زمان هاروی میکروسکپ هنوز اختراع نشده بود، طبیعی دان بزرگ با توجه به این موضوع که قلب در هنگام انقباض مانند ماهیچه های دو سر سخت تر میشود، پی برد که ممکن است ساختمان آن مانند عضلات میان خالی باشد، آنگاه با توجه به اینکه در هر انقباض مقداری خون وارد شریان آئورت میگردید، بدین طریق استدلال کرد: فرض میکنیم قلب 72 بار در هر دقیقه بتپد و حفره ای که خون از آن صادر میشود فقط شامل 60 گرم خون باشد در این صورت یک ساعت، قلب انسان در حدود 250 کیلوگرم خون را به داخل بدن میفرستد! این همه خون به کجای بدن میرود؟ آنگاه فرض مهم خود را ناچار پیش کشید: به نظر من این موضوع را تنها میتوان بوسیلۀ جریان دائمی خون در بدن توضیح داد ... آنگاه این فرض را کم کم با تجربه تأیید کرد، تا جایی که فرض مزبور به صورت قاطعی درآمد، ’استدلال و تجربه هر دو این موضوع را تأیید میکند که خون با نیروی محرکی که از حفره ها میگیرد از ریه ها عبور کرده و در تمام جهات بدن از داخل سرخ رگها عبور میکند آنگاه از خلل و فرج گوشت عبور کرده از سرخ رگ به سیاه رگ میرود، سپس سیاه رگ ها از همه طرف در مجاورت سطح بدن خون را بطرف مرکز میبرند، به این طریق خون ابتدا در سیاه رگهای کوچک و سپس در سیاه رگهای بزرگ تر گردش میکند سرانجام سیاه رگ ها آن را وارد در سیاه رگ اجوف میکنند و از آنجا به دهلیز راست قلب میرود، پس در واقع خونی که در داخل سیاه رگها و سرخ رگها حرکت میکند همواره یکی است، و از همه این مطالب به این نتیجه میرسیم که خون بدن حیوانات عموماً مسیر مسدودی را گردش میکند و همواره برای گردش آماده است’، تمام این مطالب در سال 1628م، در یک جزوه هفتاد و دو صفحه ای که بسیار بد چاپ شده بود منتشر شد و لازم به تذکر نیست که فریاد خشم و نفرت عمومی را بلند کرد، زیرا هنوز عقیدۀ جالینوس که قلب، مرکز و جایگاه روح است و خون در کبد وجود دارد، در همه جا حکمفرما بود و همه چنین گمان میکردند که چون غذادر معده هضم شد بوسیلۀ رودها وارد کبد میشود و در آنجا تبدیل به خون میگردد، سپس به آهستگی از آنجا خارج میشود و برای آبیاری تمام بدن حرکت میکند، اما هاروی به جای این حرکت کند یک سلسله حرکات تند و توفانی گذاشت که بوسیلۀ مجاری گوناگون انجام میگرفت و قلب یا مرکز روح را تا حد یک تلمبۀ عادی پائین آورد
جرج، نقاش انگلیسی، به سال 1806 در کنت نشین فیف (اکوس) متولد شد و در 1876م، در ادیمبورگ درگذشت
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی و وقت سراییدن آن از صبح تا طلوع است و به هندی آن را للت گویند. (از غیاث اللغات). نام نوایی از موسیقی. (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ جهانگیری). آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است. سوز و گداز و ناله و ندبه ندارد، بلکه به پیر تجربه دیده شبیه است که می خواهد آب خنکی بر دل داغدیدۀ مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست، پس برای اینکه آسوده زیست کنیم، باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامۀ حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توأم است سهل و آسان باشد. (فرهنگ فارسی معین). نام آوازی که آن را در حصن رهاو که از حصون قدیمۀ روم بوده صاحب صوتی وضع کرده منسوب به رهاو بوده از این روی رهاوی خواندند و به راهوی که مقلوب آن است نیز معروف شده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). نام یکی از دو فرع مقامۀ زیرافکند باشد. (یادداشت مؤلف) :
کبک غزلخوان مگر پرده رهاوی گرفت.
ورنه چرا چاک زد لالۀ صوفی شعار.
شمس طبسی.
لاجرم از سهم آن بربط ناهید را
بند رهاوی برفت رفت بریشم ز تاب.
خاقانی.
رجوع به راهوی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب به شهر رهاء. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان) (ناظم الاطباء). رجوع به رهاء شود، منسوب به قبیلۀ رهاء. (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی). رجوع به رهاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زهراء قزوین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، منسوب است به زهراء محلی در جوار قرطبه. رجوع به زهرا و زهراء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام یکی از اطباء است. (برهان) (آنندراج). نام طبیبی است. (ناظم الاطباء). گیاه شناس وطبیبی است که ابن البیطار در مفردات خود از او روایت آرد از جمله در کلمه ’اناغالیس’ و ’برسیاوشان’ و ’خزامی’ و ’عقرب بحری’. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
علی بن سلیمان، مکنی به ابوالحسن. وی ریاضی دان بود و سپس به علم طب توجه کرد. او راست: ’کتاب الارکان’. (از عیون الاخبار ج 2 ص 40)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فراوه. (از انساب سمعانی). رجوع به فراوه و فراور و فراو شود
لغت نامه دهخدا
(غِ وی ی)
منسوب به غراء،یعنی سریشم. (از ناظم الاطباء). رجوع به غراء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ وی ی)
قریه ای است از توابع نابلس، و موسوم است به قراوی بنی حسان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را وی ی)
نسبت است به قرّاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیست ودو (؟) رکعت نماز نافله در شبهای ماه رمضان معمول عامه که تراویح و ترویحه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در هشتاد وپنج هزارگزی شمال میناب و پنج هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد میناب. این ناحیه کوهستانی و گرمسیری است و دارای هشتاد تن سکنۀ فارسی زبانست. آب آن از چشمه و محصولاتش: خرما می باشد. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
محمد بن فضل بن احمد بن محمد بن احمد، مکنی به ابوعبدالله. یاقوت نویسد: شیخ شیوخ ما بود و امام و متفنن و اهل مناظره و محدث و واعظ و در میان مردم گرامی بود. و خود اهل علم را گرامی میداشت. از ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی و ابوحفص عمر بن احمد بن محمد بن مسرور و ابوبکر محمد بن قاسم صفار و ابواسحاق ابراهیم بن علی شیرازی و ابوبکر احمد بن حسن بیهقی و ابوالقاسم قشیری و ابوالمعالی جوینی و گروه بسیاری دیگر حدیث کند. از وی شیخ ما مؤیدبن محمد بن علی طوسی و ابواحمد عبدالوهاب بن علی بن سکینه بالاجازه روایت کنند. اورا مجالسی است در وعظ و تذکیر که فراهم شده است. وی در شوال سال 503 ه. ق. به نیشابور درگذشت و نزدیک مدفن محمد بن اسحاق بن حربه به خاک سپرده شد. تولد او به سال 441 یا 461 ه. ق. بود. (از معجم البلدان)
محمد بن قاسم، مکنی به ابونعیم. از حمید بن زنجویه و جز او حدیث شنید. ابواسحاق محمد بن یحیی و جز او از وی روایت کنند. وی در عبادت کوشا بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب به هرات ازمردم هرات، ساخته هرات، نوعی برنج گیلانی (ظاهرامنسوب به دهکده هرات رودسر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراول
تصویر هراول
طلیعه، لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاوی
تصویر رهاوی
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راوی
تصویر راوی
باز گوینده ، گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره
از موسیقی مقامی و آوازی شرق مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در شرق روستای ویسر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی