جدول جو
جدول جو

معنی هراوت - جستجوی لغت در جدول جو

هراوت
کوهی در شرق روستای ویسر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طراوت
تصویر طراوت
(دخترانه)
تر و تازگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هراول
تصویر هراول
طلایه، پیشتاز آن سپاه تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
تر و تازه شدن، تازگی، شادابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
آزمند شدن، حریص شدن، خوگر شدن، معتاد شدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
مکر و حیله، خبث و خباثت، بدگویی، بد مردم در دل نگاه داشتن را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نیک بخت و نام بخت نیک. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بهادر و مهتر. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شیر بیشه
لغت نامه دهخدا
نام یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیرآویخته به عذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بر سر آن چاه به طلب جادوی رود او را تعلیم دهند. گویند این لغت اگرچه عجمی است، لیکن فارسی نیست. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). نام فرشته ای است که نگونسار در چاه بابل آویخته است. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 105). هاروت و ماروت دوفرشته اند به بابل. (السامی فی الاسامی) :
همچو هاروتم در چاه بلا مانده نگون
در غم آن بت خورشیدرخ زهره ذقن.
رودکی (احوال و اشعار تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 700).
زهره به دو رخسارۀ توداده همی نور
هاروت به دو چشم تو داده همه دستان.
رودکی (احوال و اشعار تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 715).
زلفینک او نهاده دارد
بر گردن هاروت زاولانه.
خسروانی (از صحاح الفرس).
چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است
ابر شط و دجله مر آن بدنشان را.
ناصرخسرو.
چو هاروت ار توانستی به اینجا آئی از گردون
از اینجا هم توانی شدبرون چون زهرۀ زهرا.
ناصرخسرو.
هرکه مر این آب را ندید دراین خاک
تشنه چو هاروت ماند و غرقه چو ذوالنون.
ناصرخسرو.
بخواندی قصۀهاروت و ماروت
حدیث خاتم و دیو و سلیمان.
ناصرخسرو.
هاروت همانا که بست راهت
زی خانه بدان بند جادوانه.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 230).
مطرب به سحرکاری هاروت در سماع
خجلت به روی زهرۀ زهرا برافکند.
خاقانی.
زهره هنوز آب در این گل نریخت
شهپر هاروت به بابل نریخت.
نظامی.
ز افسونگران چند جادوی چست
کز ایشان شدی بندهاروت سست.
نظامی.
چو زهره به بابل درآمد نخست
ز هاروتیان خاک آن بوم شست.
نظامی.
هاروت را که خلق جهان سحر از او برند
در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری.
سعدی.
سحر گویند حرام است در این عهد ولیک
چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند.
سعدی (بدایع).
محمد معین نوشته است: یکی از داستانهای معمول ادبیات سامی داستان هاروت و ماروت است که از قصص بسیار کهن میباشد دوکلمه نامبرده در السنۀ سامی، نام دو فرشته محسوب میشده است و شگفت آن است که همین دو نام را در ادبیات اوستایی نیز مشاهده میکنیم که به شکل دو واژۀ ’هئوروتات’ و ’امرتات’ آمده است. در ادبیات نامبرده این دو در ردیف و هومن آشا و هیشتا، خشاثر و ائریا، اسپنتا. آرمایتی و اهورامزدا یا سروشا، جزو هفت امشاسپندان یا هفتان بوخت محسوب شده اند. این اسامی را امروز به نام خرداد و امرداد... میخوانند. در ادبیات اسلامی (پارسی و تازی) بواسطۀ ذکری که در قرآن مجید از دو فرشته نامبرده شده نام آن دو بسیار مشهور و حتی ضرب المثل گردیده است. در سورۀ بقره (2) آیۀ 102 چنین آمده است: و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان و ما کفر سلیمان ولکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما أنزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من أحد حتی ̍ یقولا اًنما نحن فتنه فلاتکفر فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من أحد اًلا باًذن اﷲ و یتعلمون ما یضرهم و لاینفعهم و لقد علموا لمن اشتریه ما له فی الاّخره من خلاق و لبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوایعلمون.
داستان هاروت و ماروت: بشر آفریده شد و در پیشگاه پروردگار تقربی خاص یافت. فرشتگان چون گناهانش را دیدند و با تقربش در ترازوی قیاس سنجیدند این کفه را سنگین تریافتند و با یکدیگر به نجوا پرداختند. سرانجام مصلحت چنان دیدند که سبب را از آستان حق جویا شوند چون این بپرسیدند، خطاب رسید: بزهکاری بشر از شهوت است و عدم شهوت در شما علت عصمت و چون چنین است نیکی ایشان را پاداش بیش دهم و نیکانشان را تقرب بیشتر بخشم. زبان حال فرشتگان را حضرت کبریا دریافت و بفرمود که تنی چند از میان خود برگزینند تا به صورت آدمی به زمین فرستد و تکالیف آدمی را بر عهدۀ ایشان نهد. انجمنی بساختند و سه تن را به نام ’عزا’، ’عزایا’ و ’عزازیل’ برگزیدند. خداوند ایشان را به صورت بشر درآورد واز چهار چیز نهی فرمود: شرک بر خدا، قتل نفس، زنا وباده نوشی. آنگاه بفرمود تا بر زمین شتابند و در میان خلق به حق حکومت کنند. فرشتگان چندی بدین منوال گذراندند. روزها در زمین بودند و شبها به آسمان میشتافتند عزازیل فرشتۀ زیرک و هوشیار بود از عاقبت بیندیشید و از این وظیفه پوزش خواست. دو فرشتۀ دیگر که به هاروت و ماروت ملقب شدند همچنان وظیفۀ خود را انجام میدادند تا روزی با زنی زیبا که نادرۀ دهر بود وجمیلۀ عصر او را به تازی زهره میگفتند و به پارسی ناهید جهت مهمّی داوری بدیشان برد. هر دو فریفته شدند و شب هنگام به سرایش شتافتند و انجام مهمش را به وصل موکول کردند. ناهید شرایطی پیشنهاد کرد، عذر آوردند. عاقبت ایشان را گفت: اگر کام جوئید باید ساغری چند با من بپیمائید. از جان و دل پذیرفتند و سه گناه بزرگ دیگر را مرتکب شدند!ملکوتیان انگشت تحیر به دندان گزیدند و حق تعالی آن دو بزهکار را میان عذاب دنیوی و اخروی مختار کرد. سزای دنیا را برگزیدند و الی الابد در چاه بابل معلق گشتند. ناهید نیز اسم اعظم را که بزرگترین نامهای حق است و از فرشتگان نامبرده دریافته بود بر زبان رانده به آسمان صعود کرد و به ستاره زهره، ربهالنوع عشق و جمال و عیش و عشرت و شادی و طرب مبدل گشت که شاعران وداستانسرایان ملل در این باره نغمه ها ساخته و داستانها پرداخته اند. ابوبکر عتیق بن محمد سورآبادی هروی در تفسیر خود از قول کلبی نظیر داستان فوق را آورده درباره زهره نویسد: زنی از فرزندان نوح نام وی زهره و به پارسی... و آن زن را جمالی بود بغایت نیکو. عزا و عزایا [راXXX چشم بر وی افتاد بر وی عاشق شدند. گفتند که اگر ما ترا از آن شوهر جدا کنیم تن خویشتن را فدای ما کنی ؟ گفت: کنم. ایشان حکم بناحق بکردند وی را از شوهر جدا کردند، وی با ایشان وعده کرد به جای خالی، چون قصد وی کردند، گفت که یک کار دیگر مانده است. من بت پرستم شما نیز بت را بباید پرستید تا من نیک سر (و) تن خود به شما تسلیم کنم. ایشان گفتند: معاذاﷲ کی ما بت پرستیم ؟ زن چون دانست که دل ایشان را در قبض آورد، گفت: شاید که بت نپرستید باری خمر بخورید که مسلمانان خمر خورند. ایشان خمر بخوردند مست شدند و آن زن خود را آراسته به ایشان نمود. ایشان بی صبرشدند، پس قصد وی کردند، گفت که یک کار دیگر بکنید، آن مهین (نام) خدای تعالی که میدانید مرا بیاموزید. ایشان در بیهوشی نام خدای تعالی درآموختند، زهره آن بگفت و به آسمان شد و ایشان را فروگذاشت. چون به هوش بازآمدند خویشتن را دیدند که حکم به ناحق کرده خمر خورده و مرد کشته و قصد حرام کرده و نام خدای تعالی از دست بداده متحیر شدند و نزد عابدی آمدند و وی را گفتند که حیلت چیست ؟ وی گفت که امشب بنگرم تا در حدیث شما چه آید. چون شب درآمد آوازی شنید که آن دو مجرم را بگوی که شما مستوجب عذاب و عقوبت خدای گشتید. لابد خواهد کرد، خواهید عذاب این جهان اختیار کنید وخواهید عذاب آن جهان. گفتند: اگر لامحال عذاب خواهد بود این جهان عذاب کمتر، زیرا که این منقطع است. چون عذاب این جهان اختیار بکردند هر روز چون اهل زمین نماز بکنند آن جماعت هاروت و ماروت را در چاهی به بابل بیاویزند و عذاب می کنند تا دیگر روز خدای تعالی ایشان را دعا و ثنا تلقین و تعلیم کرده است، در ثنای خود، آن می گویند و عذاب بر ایشان سهلتر میشود جادوان بشنوند آن را و بیاموزند، و آن ثنای خدای را به شیطان گردانند تا دیو وی را کارها کند. بنابر آنچه گذشت از هاروت و ماروت در دو موضوع نام برده اند: یکی نزول ایشان برای آموختن سحر به مردم، جهت آشکار کردن مفاسد آن و دیگر برای آزمایش و تنبیه دیگر فرشتگان. مؤلف کتاب ملائکه خواسته است این دو داستان را به یکدیگر وفق دهد، ولی از عهده برنیامده. ابوبکر عتیق نیزبه ترتیبی که گذشت آن دو را به هم پیوسته است. به سبب این روایات، هاروت و ماروت در سحرآموزی، حیله گری، عصیان و غرور در ادبیات پارسی و تازی مثل گردیدند. شعرای بزرگ ما، هر یک به جهت مقصودی بدین داستان اشارت کرده اند و عرفای ایران، این حکایت را تشبیه و رمزو کنایتی از جهان معنی گرفته اند. فردوسی در داستان ’رزم بیژن با گرازان’ فرموده:
گهی می گسارید و گه چنگ ساخت
تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت.
نظامی در مخزن الاسرار فرماید:
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسون ملایک فریب
بابل من گنجۀ هاروت سوز
زهرۀ من خاطر انجم فروز
زهرۀ این منطقه میزانی است
لاجرمش منطق روحانی است
سحر حلالم سحری قوت شد
نسخ کن نسخۀ هاروت شد.
خاقانی در مدح اخستان شروانشاه گوید:
قبولش ز هاروت، ناهید سازد
کمالش ز بابل خراسان نماید.
مولانا جلال الدین رومی در مثنوی معنوی ج 5 به موضوع نخستین (تفسیر آیۀ گذشته) اشاره میکند: ’در بیان آنکه عقل و روح از عالم بالا و محبوس بدن عنصریند چون هاروت و ماروت در چاه بابل’:
همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
بسته اند اینجا به چاه سهمناک.
و نیز در مثنوی مولانا ج 1 به داستان دوم اشارت کرده هاروت و ماروت را مثل خودبینی ساخته است: ’اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش در هر فتنه’:
همچو هاروت و چو ماروت شهیر
از بطر خوردند زهرآلوده تیر.
و نیز مولانا در مثنوی ج 2 اندر عنوان ’تتمۀ نصیحت کردن رسول مر آن بیمار را’ ازقول بیمار ’که دعا و رؤیای خود را شرح می دهد’ فرماید:
همچو هاروت و چو ماروت از حزن
آه میکردم که ای خلاق من
از خطر هاروت و ماروت آشکار
چاه بابل را بکردند اختیار.
’ذکر دشواری عذاب آخرت و سختی آن’:
تا عذاب آخرت اینجا کشند
گربزند و عاقل و ساحروشند
نیک کردند وبه جای خویش بود
سهلتر باشد ز آتش رنج دود
حد ندارد وصف رنج آن مهان
سهل باشد رنج دنیا پیش آن.
سعدی در قصاید عربیه فرموده است:
هل علقتم ببابل هارو
ت علی ان تعلمن الناس سحراً.
و حافظ:
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.
و حافظ شانه تراش در غزل زیرین همه ابیات را به نام هاروت و ماروت موشح ساخته است:
لطف باشد گر نپوشی از گدا هاروت را
تا به کام دل ببیند دیدۀ ماروت را
همچو هاروتیم دایم در بلای عشق زار
کاشکی هرگز ندیدی دیدۀ ما روت را.
صفی علیشاه از عرفای اخیر در تفسیر منظوم قرآن خود آیۀ گذشته را چنین ترجمه کرده است:
مردمان را سحر می آموختند
زآتش خود خلق را میسوختند
وآنچه نازل شد ز حق بر دو ملک
کآن یکی هاروت و ماروت است یک
گشت بابل جایشان کاندوختند
لیک کس را سحر می ناموختند.
(مقدمۀستارۀ ناهید تألیف معین صص 22-23).
سنگدل چشمۀ آبی که یکی چون هاروت
تشنه میمیرد و نزدیک دهانش باشی.
سعدی (طیبات).
و رجوع به تفسیر ابوالفتوح ج 1 صص 256- 257 و تاریخ حبیب السیر ج 1 صص 27- 28 و نزههالقلوب ج 3 ص 37 و 206 و تتمهالصوان ص 115 و عقدالفرید ج 8 ص 87 و لباب الالباب ج 1 ص 104 و کلام شبلی صص 145-157 و المعرب جوالیقی ج 3 ص 346 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ وُ)
فوجی که از همه پیش باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(هَِ وَ)
چوب دستی گنده. ج، هراوی ̍، هری، هری ّ. (منتهی الارب). عصا یا چوب دستی ضخیم چون دستۀ تبر و کلنگ. ج، هراوی، هری، هری ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وا)
جمع واژۀ هراوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هراوه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَمْ مَ)
ضری. ضراءه. آزمند و حریص گردیدن. (منتهی الارب). سخت حریص شدن. (زوزنی) : ضراوت سفها در افساد حال و اتلاف مال رعیت زیادت می گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 383). قوت و ضراوت ابوعبداﷲ طائی در مباشرت حرب و چیرگی او بر سفک دماء وفتک اولیای خویش بدید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 351)، حریص بودن بر صید، در پی صید دونده شدن سگ. (منتهی الارب). در پی صید دویدن سگ، خوگر شدن چیزی را، و منه قول عمر (رض) : ایّاکم و هذه المحازر فان لها ضراوه کضراوه الخمر. (منتهی الارب) ، خوف کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را)
شیر بیشه. (منتهی الارب). هرت. هروت. هریت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
شهری است به خراسان. (منتهی الارب). هرات از اقلیم چهارم است. طولش از جزایرخالدات ’صدک’ و عرض از خط استوا ’لدک’. آن را امیری، هرات نام از توابع جهان پهلوان نریمان ساخت. اسکندر رومی بعد از خرابی تجدید عمارتش کرد. دور باروش 9 هزار گام است و هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تابستان شمال وزد و در خوشی آن گفته اند:اگر در سرزمینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم است. آب هرات از نهرچۀ هری رود است. باغستانش بسیار است و هجده پاره دیه است متصل بدان شهر. از میوه هایش انگور فخری و خربزۀنیکوست. و مردم آنجا سلاح ورز و جنگی و عیارپیشه باشند و در آنجا قلعه ای محکم است و آن را شمیرم خوانند. بر دوفرسنگی شهر بر کوه آتشخانه ای بوده است که آن راارشک گفته اند. و این زمان قلعۀ امکلجه میگویند و مابین آتشکده و شهر، کنیسۀ نصاری بوده است. از مزار کبار اولیا و علما تربت شیخ عبداﷲ انصاری معروف به پیر هری و خواجه محمدابوالولید و امام فخر رازی در آن شهر است. در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا وطاحونه و سیصدوپنجاه ونه مدرسه و خانقاه و آتش خانه وچهارصدوچهل وچهارهزار خانه مردم نشین بوده است. (از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن صص 151- 152). این شهر تا زمان حکومت قاجاریه جزو شهرهای ایران بود و در اواخر دورۀ فتحعلیشاه افغانستان آن را تصاحب کرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از هراول
تصویر هراول
طلیعه، لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
در فرهنگ آننداراج تازی از هوروتات اوستایی خرداد خورداد هوردت هرودات نام یکی از آدوفرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند اگر کسی بر سر آن چاه بطلب جادوی رود او راتعلیم دهند (همچو هاروتم در چاه بلا مانده نگون در غم آن بت خورشید رخ زهره ذقن) (احوال و اشعار رودکی)، فرشته زردشتی که اکنون خرداد تلفظ میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
تر و تازه شدن، تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوت
تصویر راوت
بهادر و مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرات
تصویر هرات
نیکبخت و نام بخت نیک نام شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
حریص گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نام فرشته مغضوب خداوند که همراه فرشته دیگر به نام ماروت در چاه بابل سرازیر آویخته شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
((ضَ وَ))
حریص شدن، معتاد گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
((طَ وَ))
تر و تازه شدن، تازگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
شادابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت
متضاد: پژمردگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرریز شده، تند و شتابان
فرهنگ گویش مازندرانی
خسته و مانده کوفته
فرهنگ گویش مازندرانی