جدول جو
جدول جو

معنی هرانگت - جستجوی لغت در جدول جو

هرانگت
آویزان شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرانیت
تصویر گرانیت
سنگ خارا، خارا، نوعی سنگ سخت، گرانیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هربنگ
تصویر هربنگ
لیخنیس، گیاهی خودرو سمی با با گل های بنفش و غوزه ای شبیه غوزۀ خشخاش با دانه های سیاه و تلخ کوچک که در کشتزار جو و گندم می روید، هرّه، لیخنس، لخنیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ردنگت
تصویر ردنگت
نوعی لباس مردانه شبیه پالتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرانگشت
تصویر سرانگشت
نک انگشت، نوک انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وَ)
دهی است از دهستان الموت از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. جایی است سردسیر و کوهستانی و دارای 205 تن سکنه. از رود خانه شاهرود الموت مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، برنج، انگور و انواع میوه و شغل مردم زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
زرنگ. سرزمین سیستان و مردم ایران. (از ایران باستان ج 2 ص 1685). درنگیانا
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رانکی. پاردم. (آنندراج) :
وسمه بر ابرو چو کشیدی شلف (زن بدکاره)
رانگی اشتر خورده علف.
؟ (ازآنندراج).
و رجوع به رانکی شود
لغت نامه دهخدا
رامگا، رانکا، در تداول مطبعه سینی مانندی است آهنین که صفحات چیده شده را برای زیر ماشین بردن در آن مینهند، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به رامگا و رانکا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
فرانک. نام دختر برزین و زن بهرام گور. در متون ضبط این کلمه با گاف فارسی مشاهده نشد ولی مرحوم دهخدااین صورت را به خط خود در یادداشتی ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ گُ)
قسمی جامۀ مردانه مانند پالتو، طویلتر و عریضتر از بالاپوش معمولی. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مکر و حیله، خبث و خباثت، بدگویی، بد مردم در دل نگاه داشتن را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
گیاهی است که در ایام بهار در میان زراعت گندم بهم میرسد و غوزه ای دارد مانند غوزۀ لاله و در درون آن چند دانۀ گندم نارسیده می باشد که خوردن آن مردم را بی شعور گرداندو اگر بیشتر خورند جنون و دیوانگی آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ گُ)
ابهام. (ناظم الاطباء). انگشت نر. رجوع به نر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
دهی است از دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه دماوند، واقع در 14 هزارگزی باختر فیروزکوه و دو هزارگزی جنوب راه شوسۀ تهران به فیروزکوه. جایی کوهستانی سردسیر و دارای 286 تن سکنه است. محصول عمده اش غلات و بنشن است. قلمستانهای بید و تبریزی بسیار دارد. شغل مردم زراعت و جاجیم و گلیم بافی است. مزرعه های سربند، مزورولنجه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََرْ نَ گَهْ)
از هروانه + گه که پساوند مکان است. (حاشیۀ برهان چ معین). بیمارستان. (برهان). اگر این کلمه مرکب از هروان یا هروانه و ’گه’باشد آن وقت بایستی جزء اول بیمار یا پادافراه و کیفر معنی بدهد. در فرهنگ اسدی هروانه به معنی بیمارستان و جای پادافراه است. فردوسی گفته است:
بفرمود کاین را به هروانگه
برید و همانجا کنیدش تبه.
ولی لغت اصلی هروانه است و مثل اینکه ’گه’ زاید و بی معنی است. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هروانه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جج قرن، که مدت سی سال باشد، چه قرانات جمع قران است و قران به کسر، جمع قرن، چون بحار جمع بحر است. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ قران. رجوع به قران شود، علم قرانات، علمی است که بحث میکند از احکام جاریۀ در این عالم بسبب قران همه سیاره یا بعض آن در درجۀ واحد از برج معین. رجوع به قران و مقارنه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سیه چشمه. 500 گزی شمال خاور شوسۀ سیه چشمه و محصول آن غلات میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ گُ)
معروف که آن را به حنا رنگین کنند. (آنندراج). انمله. بنان. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) :
چون سرانگشت قلم گیر من از خطبدیع
در خط مهر من انگشت نمائید همه.
خاقانی.
به خون عزیزان فروبرده چنگ
سرانگشتها کرده عناب رنگ.
سعدی.
به غم خوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من.
سعدی.
تا سرانگشت تعنت به سر مهر گذاری
حالیا پرده برافکن مه انگشت نما را.
دهخدا.
، نوعی از انگور. (آنندراج از بهار عجم) :
از نوع زبون آن سرانگشت
پیشانی انگبین خورد مشت.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- از سرانگشت، بطور غفلت و بدون ملاحظه و بدون تأمل. (ناظم الاطباء).
- سرانگشتان عنابی کردن، کنایه از به رنگینی چیزی پرداختن. (غیاث).
- سرانگشت یا سر انگشت به دندان گرفتن و گزیدن و خائیدن، تعجب کردن:
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت.
ناصرخسرو.
سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را.
سعدی.
چو برگشته دولت ملامت شنید
سرانگشت حسرت به دندان گزید.
سعدی.
در زمان تو هر آن باز که رفت از پی کبک
رشته گم کرد و ز حسرت سر انگشت گزید.
سلمان ساوجی.
هر کس که بجان پند عزیزان نکند گوش
بسیار بخاید سر انگشت ندامت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
شهری است در ایتالیا که 63000 تن سکنه دارد. در قرن 16 میلادی اصلاحات و برقراری انضباطهای جالبی در مذهب کاتولیک در این شهر پی ریزی گردید
ترنت. رودی به انگلستان که با اوز می پیوندد وهامبر را تشکیل می دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرانگشت
تصویر نرانگشت
انگشت ابهام
فرهنگ لغت هوشیار
بیرونه قسمی جامه مردان مانند پالتو طویلتر و عریضتر از بالاپوش معمولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانیت
تصویر گرانیت
فرانسوی خارا خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرانات
تصویر قرانات
جمع قرن، سده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانگت
تصویر لانگت
فرانسوی زبانه: برگ باریک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هربنگ
تصویر هربنگ
لیخنیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانیت
تصویر گرانیت
((گِ))
سنگ خارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردنگت
تصویر ردنگت
((رِ دَ گُ))
قسمی جامه مردانه مانند پالتو، طویل تر و عریض تر از بالاپوش معمولی
فرهنگ فارسی معین
سرریز شده، تند و شتابان
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان کردن، آویزان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان کردن، شلیک کردن، خارج ساختن آب ماست ترش با آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
بار گذاشتن دیگ غذا، به بالندگی و نهایت رشد و ثمرآوری رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی بین روستاهای لاشک و کجور نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جا انداخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی