ترسیدن. بیم داشتن. هراس داشتن. بشکوهیدن. (یادداشت به خط مؤلف). ترسیدن و واهمه کردن باشد. (برهان) : کز بیم ناوک تو به مغرب به روزو شب اندر تن عدو بهراسد همی روان. فرخی. هنگام مدح او دل مدحت کنان او از بیم نقد او بهراسد ز شاعری. فرخی. سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید وهراسید و اندررمید. اسدی. به ایرانیان گفت گردان چین هراسیده اند از شما روز کین. اسدی. مسیحم که گاه از یهودی هراسم گه از راهب هرزه لا میگریزم. خاقانی. جان در کنف شاهست از حادثه نهراسد عیسی زبر چرخست از دار نیندیشد. خاقانی. هراسیدم از دولت تیزگام که بگذارد این نقش را ناتمام. نظامی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. خرد بخشید تا او را شناسیم بصارت داد تا هم زو هراسیم. نظامی. از عقوبت آخرت نهراسد. (گلستان)
ترسیدن. بیم داشتن. هراس داشتن. بشکوهیدن. (یادداشت به خط مؤلف). ترسیدن و واهمه کردن باشد. (برهان) : کز بیم ناوک تو به مغرب به روزو شب اندر تن عدو بهراسد همی روان. فرخی. هنگام مدح او دل مدحت کنان او از بیم نقد او بهراسد ز شاعری. فرخی. سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید وهراسید و اندررمید. اسدی. به ایرانیان گفت گردان چین هراسیده اند از شما روز کین. اسدی. مسیحم که گاه از یهودی هراسم گه از راهب هرزه لا میگریزم. خاقانی. جان در کنف شاهست از حادثه نهراسد عیسی زبر چرخست از دار نیندیشد. خاقانی. هراسیدم از دولت تیزگام که بگذارد این نقش را ناتمام. نظامی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. خرد بخشید تا او را شناسیم بصارت داد تا هم زو هراسیم. نظامی. از عقوبت آخرت نهراسد. (گلستان)
ترسان. بیمناک. نگران. (یادداشت به خط مؤلف) : ز پیکان من شیرترسان بود ز خم کمندم هراسان بود. فردوسی. اگر چند بد کردن آسان بود بفرجام زو دل هراسان بود. فردوسی. هماناکه این رزم آسان بدی دلم زین سخن کی هراسان بدی ؟ فردوسی. غمی نیست دل کان هراسان کند که آن را نه خورسندی آسان کند. اسدی. جهانامن از تو هراسان از آنم که بس بدنشانی و بد همنشینی. ناصرخسرو. ز بیم سکه و نیروی شمشیر هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر. نظامی. ز چاره حکیم ار هراسان شدی به زهد و دعا سختی آسان شدی. نظامی. - ناهراسان، بی هراس. بی باک: چو مردم ز سر ناهراسان بود سرافکندن دشمن آسان بود. امیرخسرو دهلوی
ترسان. بیمناک. نگران. (یادداشت به خط مؤلف) : ز پیکان من شیرترسان بود ز خم کمندم هراسان بود. فردوسی. اگر چند بد کردن آسان بود بفرجام زو دل هراسان بود. فردوسی. هماناکه این رزم آسان بُدی دلم زین سخن کی هراسان بُدی ؟ فردوسی. غمی نیست دل کان هراسان کند که آن را نه خورسندی آسان کند. اسدی. جهانامن از تو هراسان از آنم که بس بدنشانی و بد همنشینی. ناصرخسرو. ز بیم سکه و نیروی شمشیر هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر. نظامی. ز چاره حکیم ار هراسان شدی به زهد و دعا سختی آسان شدی. نظامی. - ناهراسان، بی هراس. بی باک: چو مردم ز سر ناهراسان بود سرافکندن دشمن آسان بود. امیرخسرو دهلوی