جدول جو
جدول جو

معنی هذیلیه - جستجوی لغت در جدول جو

هذیلیه
(هَُ ذَ لی یَ)
نام یکی از هفت فرقۀ معتزله که اصحاب ابوهذیل علاف اند. (یاداشت به خط مؤلف، از مفاتیح). گروهی از فرقۀ معتزله و منسوب به هذیل علاف می باشند که شیخ معتزله بود و او از عثمان بن خالدالطویل، و عثمان از واصل بن عطا اخذ اعتزال کرد. معتقدند که مقدورات الهی سراسر نیست و نابود خواهد شد و این گفتار نزدیک به عقاید جهمیه است که بهشت و دوزخ را نیز در معرض فنا میدانند و گویند حرکات دوزخیان و بهشتیان اضطراری و مخلوق خداست زیرا اگر حرکات آنان مخلوق خودشان بود میبایستی مکلف باشند. در صورتی که در جهان دیگر تکلیف نیست و گویند بهشتیان و دوزخیان حرکاتشان منقطع به حال جمود دائم بازگردد و در حال جمود اهل بهشت در لذت و اهل دوزخ در آلام دائم جاوید مانند. از این رو در میان خود معتزله نیز این فرقه را جهمی الاخره نام کرده اند. ایشان گویند: خداوند قادر است به قدرتی که عین ذات او و عالم است به علمی که عین ذات اوست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). پیروان ابوالهذیل حمدان بن ابوالهذیل علاف که شیخ معتزله و مقدم الطائفه و مقررالطریقه است. ابوهذیل از عثمان بن خالدالطویل، اعتزال اخذ نمود و خالد از واصل بن عطا. ابوهذیل گوید: خداوند به علمی که عین ذات اوست عالم، و به قدرت و حیاتی که عین ذات اوست قادر و زنده است و نیز میگوید که خداوند دارای ارادتی است که آن را محلی نیست و به آن اراده مرید است. (از ملل و نحل ترجمه فارسی ص 56 از پیوست مصحح). رجوع به صص 71- 73 از ترجمه متن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میوه ای خوشه ای کوچک از خانوادۀ بادام به رنگ زرد که مصرف دارویی دارد، درختی بزرگ با برگ های دراز و باریک که در هندوستان می روید و میوۀ هلیله از آن به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ ذَ لی ی)
هذلی. منسوب به هذیل که قبیله ای است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
زمین باران رسیده که گردش همچنان خشک باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لی لَ / لِ)
اهلیلج. هلیلج. از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است: هلیلۀ بزرگ که کابلی گویند، هلیلۀ زرد و بلیله. درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای مؤلف). و آن را اقسام است: هلیلۀ زرد، هلیلۀ سیاه و هلیلۀ کابلی. (آنندراج). آزاددرخت. زهرۀ زمین. (یادداشتهای مؤلف) : اندر میان رامیان و جالند، پنج روز راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم).
سی ودو درّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیلۀ کابل ؟
ناصرخسرو.
که دانست کاین تلخ و ناخوش هلیله
حرارت براند ز ترکیب انسان.
ناصرخسرو.
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را هلیلۀ زرین کجا برد صفرا؟
خاقانی.
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله، قند با قند.
نظامی.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.
مولوی.
هلیله کاو به زفتی خون دل رفت
شود خرمای تر، چون با عسل خفت.
امیرخسرو.
، قسمی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُلَ لَ)
مصغر هل ّ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِصْ صَ / صِ دِ کَ دَ)
لااله الااﷲ گفتن. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (دهار). و این مصدری است منحوت چون حوقله که مصدری است و از لاحول ولاقوه الاباﷲ ریخته و تراشیده شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
الاغ و شتر و جز آن که بی دستوری خصم برند و بازگردانند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دزدیده از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان که در 26هزارگزی شمال باختری صحنه واقع و ناحیه ای است کوهستانی و سرد و دارای 191 تن سکنه. از آب چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، حبوبات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
اسمی است مشتق از هزل، مانند شتیمه از شتم. (اقرب الموارد) ، لاغری. ثم فشت الهزیله فی الابل. ج، هزائل، هزلی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ لی ی)
منسوب به هزیله که نام زنی است. (سمعانی). (هزیله نام چند زن صحابی است). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زْ زَ لا)
کار شعبده باز که در شعبده های خویش چابک دست باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ بَ)
سبکی. (منتهی الارب). خفت. (اقرب الموارد) ، شتابی. (منتهی الارب). سرعت و آن لغتی است در هذرمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ بَ)
نوعی از رفتار به سرعت. (منتهی الارب). مشی با سرعت و گام نزدیک نهادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ لَ)
نوعی از رفتار بشتاب که در آن گام نزدیک نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هذلمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بوشهر که 584 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و صیفی و کار مردم ماهیگیری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ لی یَ)
تأنیث اصیلی. رجوع به اصیلی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ ذَ لی یَ)
یاران ابوهذیل شیخ معتزله که گویند مقدورات خداوند تعالی فانی است و اهل بهشت را بی حرکت دانند و گویند که اهل خلد حرکات خود را قطع می کنند و در خمود و سکون دائم بسر میبرند. (تعریفات). رجوع به هذیلیه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ ری یَ)
فرقه ای از راوندیه که اصحاب ابوهریرۀ راوندی هستند و آنهارا عباسیۀ خلص نیز میخوانند... طرفدار امامت عباس بن عبدالمطلب عم حضرت رسول، و معتقد به ولایت ابومسلم اند. و در حق عباس و اولاد او غلو بسیار کنند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 267 و تبصره ص 423)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هذلول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هذلول شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ ری یَ)
نام دیناری است از سکه های دورۀ بنی امیه که در زمان خلافت یزید بن عبدالملک، بوسیلۀ عمر بن هبیره زده شد. عیار آن سکه 6 دانه بود. پس ازبنی امیه، منصور خلیفۀ عباسی فقط سه سکه از نقود اموی را پذیرفت و آن سه عبارت بود از هبیریه، خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند. عمر بن هبیره و خالد بن عبداﷲ البجلی و یوسف بن عمر که هرکدام یکی از این سکه ها را زده و به نام خود ایشان معروف شدند، هر سه ازعمال بنی امیه در عراق بودند. (از النقودالعربیه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لیَ)
حصنی است بین سرتّه و طلیطله از اعمال اندلس، و فاصله آن با هر یک از این دو شهر ده فرسنگ است و فرانکها بسال 533 هجری قمری بر آنجا مستولی شدند. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
حصنی بین سرتّه و طلیطله ازاعمال اندلس. بین آن و هر یک از آن دو 20 فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ لی یَ)
نام چاهی است که بنی طی، ’مجالد’ حاکم بنی امیه را که با ایشان بدرفتاری کرده بود شبانه در آن انداخته، پس شاعر ایشان چنین سرود:
سلوا الحصیلیه عن مجالد
نحن طرحناه بلاوسائد
بجمه البئر و رغم القائد
لغت نامه دهخدا
(اَ لی یَ)
نام مدرسه ای بود در دهوک بخارج شهر یزد. جعفر بن محمد جعفری مؤلف تاریخ یزد آرد: بانی این مدرسه اصیل الدین محمد بن مظفر عقیل بود، و بغایت مدرسه ای عالی است و درگاهی رفیع و قبه ای عالی و ساخت نیکو دارد و باغچه هایی در خلف مدرسه و پایابی نیکو تمام بخشت پخته، و حمام و بازار و کاروانسرایی مقابل آن و مسجدی بر آن متصل ساخته، و موقوفات بسیار دارد و اتمام آن در سال سبع و ثلاثین و سبعمائه 737 هجری قمری) بود. (از تاریخ یزد به اهتمام ایرج افشار ص 105). و رجوع به اصیل الدین محمد شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی از تیره آله که پایا میباشد و ارتفاعش بین 30 تا 50 سانتیمتر است و برگهایش نازک و نسبه پهن و سبز تیره است و گلهایش برنگهای ارغوانی و آبی و گاهی سفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیلیه
تصویر قنیلیه
اسپانیایی تازی گشه بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
دیناری بود ازمسکوکات دوره بنی امیه که درزمان خلافت یزیدبن عبدالملک بوسیله عمربن هبیره (ازاعمال بنی امیه درعراق) ضرب شد، پس ازعهد بنی امیه منصور خلیفه عباسی فقط سه سکه از نقوداموی راپذیرفت وآن سه عبارت بودند از: هبیریه خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزلیه
تصویر هزلیه
هزلیه در فارسی مونث هزلی لاغی تماخره ای مونث هزلی: (اشعارهزلیه)،جمع هزلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلیه
تصویر لیلیه
شب پرگان شب پروانگان پروانگان بیدی بیدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذیله
تصویر رذیله
فرومایه، ناشایسته، زشت و دون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیلله
تصویر هیلله
هیلله در فارسی لا اله الا الله گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است در هندوستان که رنگش زرد یا سیاه است و در طب از آن استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیلله
تصویر هیلله
((هَ لَ لِ))
لااله الا الله گفتن
فرهنگ فارسی معین
((هَ لِ))
درختی از تیره کمبرتاسه و از رده دولپه ای ها که دارای میوه بیضوی شکلی به اندازه یک سنجد ریز است. میوه این گیاه مصرف طبی دارد و خشک شده آن را به عنوان قابض به کار می برند، این گیاه خاص نواحی حاره است
فرهنگ فارسی معین