جدول جو
جدول جو

معنی هذذ - جستجوی لغت در جدول جو

هذذ(قَ)
شتاب خواندن مکتوب را. (منتهی الارب). هذّ. رجوع به هذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذذ
تصویر حذذ
در علم عروض آوردن زحاف احذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هذر
تصویر هذر
سخن بیهوده و بد گفتن، بیهوده گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هذا
تصویر هذا
اسم اشاره، این، اشاره به شخص یا شیء نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ طَ)
بریدن چیزی را. (منتهی الارب). بریدن درخت و جز آن را. (اقرب الموارد) ، پاکیزه و بی آمیغ کردن. (منتهی الارب). پاک و خالص کردن. (اقرب الموارد) ، برگزیدن، درست نمودن. (منتهی الارب). اصلاح. (اقرب الموارد) ، پاک کردن نخله را از پوست و لیف، روان شدن چیزی، شتافتن مرد و جز آن، افزون گشتن بانگ و خروش قوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذِ)
بسیارسخن و بیهوده گوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذُ)
مرد بسیارسخن و بیهوده گوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هذّار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ بَ)
بیهوده گفتن. (منتهی الارب). خلط کردن و گفتن آنچه را سزا نیست. (اقرب الموارد) ، سخت گرم گردیدن روز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذِ)
سریع از اسب و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
روشنایی و باصفایی. (منتهی الارب). صفا و خلوص. (اقرب الموارد) : ما فی مودتّه هذب. (اقرب الموارد) ، پاکیزگی، برگزیدگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْ ذا)
نیک برنده. (منتهی الارب) : سیف هذاذ، شمشیر نیک برنده. (ناظم الاطباء) ، جمل هذاذ، شتر نر پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دویدن و شتاب رفتن، زود پریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
بریدن. (منتهی الارب). بسرعت بریدن. (اقرب الموارد) ، بشتاب خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتاب خواندن مکتوب را. (آنندراج) (منتهی الارب). شتاب خواندن قرآن را، نقل کردن حدیث را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ها)
اسم اشاره است به معنی ’این’ که بدان به شخص یا شی ٔ قریب اشاره کنند. (ناظم الاطباء). مرکب از ها و ذا اشاره. (از اقرب الموارد).
- معهذا، با وجود این. با اینحال. با این که. رجوع به معهذا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ لَ)
هلاک شدن از سرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ رَ)
زود بریدن چیزی را، زودتر از هذّ، هلاک گردانیدن عدو را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخن مکروه شنوانیدن کسی را. (منتهی الارب). و آزار دادن بدان. (اقرب الموارد) ، افتادن شتران بر زمین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، افزون ساختن خطا در کلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذِ)
مرد شتاب رو چابک. (منتهی الارب). سریع حاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ها ذِ هی)
مؤنث هذا. رجوع به هذا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
جنبانیدن شمشیر را. (منتهی الارب) ، بیهوده گفتن در کلام. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). هذی. رجوع به هذی شود، بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
برنده. (منتهی الارب). القطاع و یقال: شفره هذوذ، ای قاطعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ زَ)
بیهوده دراییدن از بیماری و خواب. (منتهی الارب). تکلم غیرمعقول از بیماری یا جز آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ ذَ)
جمع واژۀ قذّه. (منتهی الارب). رجوع به قذه شود، کیک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، قذّان. (ناظم الاطباء). رجوع به قذان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ذَ)
کوتاهی دم و سبکی آن. (منتهی الارب). کوتاهی و سبکی دم شتر و جز آن. سبکی دست، حذذ قلب، سبکی دل و ذکاء و سرعت ادراک، (اصطلاح عروض) نوعی از تصرفات عروض، و آن افکندن وتد مجموع باشد از آخر رکن بحر کامل، پس در متفاعلن ’متفا’ ماند و آن را منقول سازند به فعلن بتحریک عین. (منتهی الارب). در اشعار فارسی، حذف وتد مستفعلن است، ’مستف’ بماند، ’فعلن’ بجای آن بنهند و ’فعلن’چون از مستفعلن خیزد آنرا احذّ خوانند. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 41). و رجوع به حذّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدحال شدن. بذاذ. بذاذه. (از منتهی الارب). و رجوع به بذاذ شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ)
جمع واژۀ هوذه. رجوع به هوذه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حذذ
تصویر حذذ
چالاکی، کوتاهی و سبکی دم شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذا
تصویر هذا
این: نرینه این (اشاره بشخص یا شی نزدیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذر
تصویر هذر
سخن بیهوده و بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذف
تصویر هذف
زرنگ، شتابان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذه
تصویر هذه
مونث هذا این: مادینه مونث هذا
فرهنگ لغت هوشیار
ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموارکنندوآن بشکل تخته ای بزرگست. توضیح این کلمه رابا (هید) نباید مشتبه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذا
تصویر هذا
((هاذا))
این (اشاره به شخص یا شیء نزدیک)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذر
تصویر هذر
((هَ ذَ))
پریشان گفتن، سخن باطل گفتن، سخن بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذر
تصویر هذر
((هَ ذِ))
مرد بسیار سخن و بیهوده گوی
فرهنگ فارسی معین