جدول جو
جدول جو

معنی هذاذ - جستجوی لغت در جدول جو

هذاذ
(هََ ذْ ذا)
نیک برنده. (منتهی الارب) : سیف هذاذ، شمشیر نیک برنده. (ناظم الاطباء) ، جمل هذاذ، شتر نر پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هذاذ
(قَ)
شتاب خواندن مکتوب را. (آنندراج) (منتهی الارب). شتاب خواندن قرآن را، نقل کردن حدیث را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هذا
تصویر هذا
اسم اشاره، این، اشاره به شخص یا شیء نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ هاذه، نام درختی است، رجوع به هاذه شود
لغت نامه دهخدا
(ها)
اسم اشاره است به معنی ’این’ که بدان به شخص یا شی ٔ قریب اشاره کنند. (ناظم الاطباء). مرکب از ها و ذا اشاره. (از اقرب الموارد).
- معهذا، با وجود این. با اینحال. با این که. رجوع به معهذا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتاب خواندن مکتوب را. (منتهی الارب). هذّ. رجوع به هذ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْ ذا)
مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. (منتهی الارب). کثیرالهذیان. (اقرب الموارد). هذاءه. رجوع به هذاءه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بیهوده گویی از بیماری و خواب. (منتهی الارب). هذو. هذی. هذیان. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََذْ ذا)
مرد بسیارسخن و بیهوده گوی. (منتهی الارب). هذیان گوی. (اقرب الموارد). رجوع به هذر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ذ ذا)
مرد شتاب و تیز و چالاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دلیر. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد) ، شمشیر بران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ها نِ)
تثنیۀ هذا. این هر دو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ هَِ)
آنانکه هر کس را ببینند گویند از ایشان است و از خدمتکاران ایشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَِ)
برنده. (منتهی الارب). قطّاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
برنده. (منتهی الارب). القطاع و یقال: شفره هذوذ، ای قاطعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
برنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هذّاذ شود. قرب هذهاذ، قرب دور و دشوار یا قرب شتاب. (منتهی الارب). رجوع به قرب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لذاذه. خوشمزه یافتن چیزی را، مزه یافتن: لذّ هو، مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب) ، خوش خوردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لذیذ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُذْ ذا)
جمع واژۀ شاذ. (اقرب الموارد). اندک و کم عدد از مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : از هر جانبی سواد مردان و شذاذ امرا که مختفی بودند. (جهانگشای جوینی). چون به اصفهان رسید شذاذ لشکر و پراکندگان امراء برو جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و از جوانب شذاذ افراد و افراد اجناد روی به سلطان دادند. (جهانگشای جوینی) ، مردم اجنبی که از آن قبیله نباشند. (منتهی الارب). مردم که در میان قومی باشند و از آنها نباشند. (از اقرب الموارد). مردم که خانه اوشان در آن قبیله نبود. (منتهی الارب). مردم که در کوی و خانه شان نباشند. (از اقرب الموارد).
- شذاذ الاّفاق، غریبان. (از اقرب الموارد).
- شذاذ ناس، کسانی که میان قومی ساکن باشند و از آن قوم نباشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
رذّ. باریدن باران رذاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به رذاذ در معنی اسمی و رذّ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باران نرم و ریزه و باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). باران بزرگ قطره. ج، رذد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف. متنبی گفته است: ’مطر المنایا وابلاً و رذاذا’. (از اقرب الموارد) ، مال اندک، و از آن است: ’فلما ثقل حاذی و نفد رذاذی’، ای کثرت عیالی و فرغ مالی القلیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قذّ جج اقذّ. (منتهی الارب). تیر باپرو تیر بی پر و هموار تراشیدۀ بی خم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدحال شدن. بذاذه. بذذ. بذوذه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
بازایست. (منتهی الارب). یعنی بازایست و دورباش و این کلمه را در وقتی میگویند که خواسته باشند مردم از چیزی بازدارند. گویند هذاذیک و هجاجیک، ای قطعاً بعد قطع و هو تأکید الهذاذ. و الناس هذاذیک بذاذیک، یعنی مردمان در این جا و آن جا هستند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هذا
تصویر هذا
این: نرینه این (اشاره بشخص یا شی نزدیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فذاذ
تصویر فذاذ
پراکندگان یگان یگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذاذ
تصویر جذاذ
ریزه پاش ریزه خرده پاش پاره و ریزه از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذاذ
تصویر رذاذ
باران ریز گرده باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذاذ
تصویر جذاذ
((جُ))
ریز، خرده پاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذا
تصویر هذا
((هاذا))
این (اشاره به شخص یا شیء نزدیک)
فرهنگ فارسی معین