جدول جو
جدول جو

معنی هدنج - جستجوی لغت در جدول جو

هدنج
(هََ دَ)
اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفیدباشد. (برهان). ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین). هدنگ. رجوع به هدنگ شود
لغت نامه دهخدا
هدنج
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
تصویری از هدنج
تصویر هدنج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدنه
تصویر هدنه
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنج
تصویر دهنج
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه، دهنه فرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرنج
تصویر هرنج
دهانۀ قنات که آب از آنجا بیرون می آید و روی زمین جاری می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنج
تصویر هنج
هنجیدن، هنجنده، پسوند متصل به واژه به معنای کشندهبرای مثال کمندی عدو هنج از بهر کین / فرو هشته چون اژدهایی ز زین (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنج
تصویر دنج
ویژگی جای امن و امان و خالی از اغیار، جای خلوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
اسب سفید، خنگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ / دَ هََ نَ / دُ هََ نِ)
معرب دهنۀ فارسی که سنگی است شبیه به زمرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوهری است چون زمرد. (مهذب الاسماء) (از دهار). جوهری است مانند زمرد و به فارسی دهنۀ فرنگ. (منتهی الارب). دهنۀ فرنگ. (منتخب اللغات). سنگی است سبز که از آن نگین ها و مهرها کنند چنانکه از فیروزه، لیکن سبزی فیروزه از دهنج کمتر باشد. (از مفاتیح) : از معدن مس متولد شود. ابخرۀ مس و کبریت و زیبق چون از معدن متصاعد شود قوت برودت هوا آن را منعقد گرداند دهنج شود رنگش مانند پرطاوس سبز است و به چند رنگ دیگر بود بهترینش فرنگی است... به قیمت فزونتر از فیروزه است. (نزههالقلوب). و اندر او (جزیره قبرس) معدن سیم است و معدن مس و معدن دهنج. (حدود العالم). و رجوع به دهانه و دهانج و تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود، چیزی را گویند که شبیه به دهانه بود مانند دهانۀ کوه و دهانه مشک و دهانۀ آب. (آنندراج). و رجوع به دهانه و دهانج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شتاب جوش از دیگ و مانند آن.
- قدر هدوج، دیگ شتاب جوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در تداول امروز زودپز.
، بابانگ.
- ریح هدوج، باد بابانگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا)
به رفتار پیران رونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ظلیم هداج، شترمرغی که لرزان رود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رفتار پیران. (منتهی الارب). رفتن بمانند رفتن پیران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَدْ)
دهی است از دهستان مسکوتان بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. در 140هزارگزی مغرب بمپور برکنار راه مسکوتان به رمشک، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 700 تن سکنه دارد آبش از رودخانه، محصولش غلات و خرما و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
تن آسانی. (منتهی الارب) ، آرامش. آرام گرفتن. (مصادر اللغه زوزنی). سکون. (اقرب الموارد) ، آشتی و صلح. (منتهی الارب). مقابل نزاع. ضد منازعت. (یادداشت به خط مؤلف). مصالحه. ج، هدن. (اقرب الموارد) : با آنکه این هدنه ساخته بودند پیوسته در حدود اطراف ولایت منازعت میرفت. (فارسنامۀ ابن بلخی). سلطان نرم شد و بر سبیل هدنه و مصالحت بازگشت. (جهانگشای جوینی). اطراف آن کار بر ظاهرهدنه فراهم گرفت و با همدان آمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، (اصطلاح نظامی عربی) آتش بس موقت
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
دورنگ و بتازیش ابلق نامند. (شرفنامۀ منیری). خلنج. (برهان). خلنگ. ابلک
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
باران سست اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 6 هزارگزی شمال طالقان جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 888 تن سکنه. از چشمه سارها و رود خانه محلی مشروب میشود. محصول عمده اش غله، یونجه و میوه است. شغل اهالی زراعت و کرباس و گلیم بافی، جاجیم و قالیچه بافی است. آثار قلعۀ خرابه ای در8 هزارگزی شمال ده روی کوه مشاهده میشود که به قلعه منصور معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دنج
تصویر دنج
جای امن و خالی از اغیار
فرهنگ لغت هوشیار
درترکیب بمعنی هنجنده آید: کمند عدو هنج از بهر کین فروهشته چون اژدهایی ززین. (لبیبی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه
تصویر هدنه
آشتی، صلح
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دهنه از سنگ های گرانبها زنگار کانی آنچه که شبیه به دهان باشد: دهانه مشک دهانه خیک دهانه غار، لگام اسب لجام افسار، میله ای آهنین متصل به افسار که در دهان اسب اقتد، زنگار معدنی که از معدن مس حاصل شود و رنگ آن بسبزی و طعم آن شیرین مایل بتلخی است دهنج دهنه فرنگ زاج سبز سولفات دوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
((هَ دَ))
اسبی که سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدنه
تصویر هدنه
((هُ نِ))
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنج
تصویر دنج
((دِ))
جای خلوت و آرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنج
تصویر دنج
Cozy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دنج
تصویر دنج
confortable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دنج
تصویر دنج
уютный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دنج
تصویر دنج
gemütlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دنج
تصویر دنج
затишний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دنج
تصویر دنج
przytulny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دنج
تصویر دنج
舒适的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دنج
تصویر دنج
aconchegante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دنج
تصویر دنج
accogliente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دنج
تصویر دنج
acogedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی