جدول جو
جدول جو

معنی هدن - جستجوی لغت در جدول جو

هدن
(هَُدْ)
موضعی است به بحرین. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
هدن
(هَِ)
فراخی و ارزانی سال. (منتهی الارب). خصب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدن
(هَُ)
صلح. (غیاث، از منتخب). رجوع به هدنه شود
لغت نامه دهخدا
هدن
(هَُ دُ)
جمع واژۀ هدنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدا
تصویر هدا
(دخترانه)
هدی، هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدی
تصویر هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شدن
تصویر شدن
درخت گلی شبیه یاسمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدنه
تصویر هدنه
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
اسب سفید، خنگ
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَ)
اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفیدباشد. (برهان). ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین). هدنگ. رجوع به هدنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
فرس مهدن، اسبی که تک خود را پنهان دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
مردم و خلق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
باطل، دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دهدر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
باران سست اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
تن آسانی. (منتهی الارب) ، آرامش. آرام گرفتن. (مصادر اللغه زوزنی). سکون. (اقرب الموارد) ، آشتی و صلح. (منتهی الارب). مقابل نزاع. ضد منازعت. (یادداشت به خط مؤلف). مصالحه. ج، هدن. (اقرب الموارد) : با آنکه این هدنه ساخته بودند پیوسته در حدود اطراف ولایت منازعت میرفت. (فارسنامۀ ابن بلخی). سلطان نرم شد و بر سبیل هدنه و مصالحت بازگشت. (جهانگشای جوینی). اطراف آن کار بر ظاهرهدنه فراهم گرفت و با همدان آمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، (اصطلاح نظامی عربی) آتش بس موقت
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن، جسدانسان، اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدن
تصویر ثدن
بویناکی بو گرفتن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدن
تصویر زدن
آسیب رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دهان، مخف دهان، دهان و فم و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل، تنگ حوصله، غنچه، لعل، نون تنوین، صبح از تشبیهات اوست نفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه کردن
تصویر هدنه کردن
آشتی کردن: سازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدن
تصویر آدن
پسوندیست که باخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدرسازد: گشادن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه
تصویر هدنه
آشتی، صلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه ساختن
تصویر هدنه ساختن
صلح کردن: (باآنکه این هدنه ساخته بودند پیوسته درحدود اطراف ولایت منازعت میرفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنج
تصویر هدنج
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه
تصویر هدنه
((هُ نِ))
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
((هَ دَ))
اسبی که سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هده
تصویر هده
حق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن
فرهنگ واژه فارسی سره