ابن خشرم بن کوز از بنی عامر بن ثعلبه بود از قضاعه. شاعری فصیح، مرتجل، راوی و از مردم بادیۀ حجاز بود. مردی از بنی رقاش را به نام زیاده بن یزید بکشت واز بیم آنکه سعد بن عاص والی مدینه او را دستگیر کنداز مدینه بگریخت. زیاد بن سعید کسان او را دستگیر و زندانی کرد. چون خبر به هدبه رسید بازگشت و خود را تسلیم کرد و خاندانش را نجات داد و سه سال در زندان ماند سپس درباره او حکم کردند که به خانوادۀ مقتول تسلیم شود تا از او قصاص کنند او را به زنجیر بسته از زندان بیرون آوردند و بدیشان سپردند. آنان هدبه رادر پیش والی مدینه و گروهی از بستگانش کشتند و او بردباری عجیبی از خود نشان داد. در حضور قاتلان خود اشعار بسیار به ارتجال سرود. قتل وی در حدود سال 54 هجری قمری برابر 676 میلادی بود. (الاعلام زرکلی، ج 3 ص 1121) العذری. شاعری است که در عقدالفرید اشعار بسیار از وی نقل شده است. رجوع به عقدالفرید ج 1، ص 79 و ج 2، ص 322 و ج 3، ص 48 و ج 6، ص 248 شود
ابن خشرم بن کوز از بنی عامر بن ثعلبه بود از قضاعه. شاعری فصیح، مرتجل، راوی و از مردم بادیۀ حجاز بود. مردی از بنی رقاش را به نام زیاده بن یزید بکشت واز بیم آنکه سعد بن عاص والی مدینه او را دستگیر کنداز مدینه بگریخت. زیاد بن سعید کسان او را دستگیر و زندانی کرد. چون خبر به هدبه رسید بازگشت و خود را تسلیم کرد و خاندانش را نجات داد و سه سال در زندان ماند سپس درباره او حکم کردند که به خانوادۀ مقتول تسلیم شود تا از او قصاص کنند او را به زنجیر بسته از زندان بیرون آوردند و بدیشان سپردند. آنان هدبه رادر پیش والی مدینه و گروهی از بستگانش کشتند و او بردباری عجیبی از خود نشان داد. در حضور قاتلان خود اشعار بسیار به ارتجال سرود. قتل وی در حدود سال 54 هجری قمری برابر 676 میلادی بود. (الاعلام زرکلی، ج 3 ص 1121) العذری. شاعری است که در عقدالفرید اشعار بسیار از وی نقل شده است. رجوع به عقدالفرید ج 1، ص 79 و ج 2، ص 322 و ج 3، ص 48 و ج 6، ص 248 شود
جمنده. (السامی). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده. (منتهی الارب). جنبنده، مذکر و مؤنث را گویند. ج، داوب. (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن، ذکر و انثی. هر حیوان که بر زمین راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپایه شود که به آن سوار شوند یا بار کشند. (غیاث). حیوانی که بر روی زمین بلغزد و یا با چهار دست و پای برود. گام زننده از حیوان. استر و اسب و عموم جنبندگان حتی مرغان. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: دابه، بفتح دال و تشدید باء در اصل اسم است برای هر جنبنده در روی زمین از حیوان یعنی در روی زمین حرکت کننده سپس آن را اختصاص دادند تا بدان حیوانات که با چهار دست و پا بر زمین راه میروند چنانچه در جامعالرموز گفتند. آنگاه این لفظ را مخصوص داشتند بدان حیوانات که سواری دهند وبار بردارند. مانند اسب و شتر و استر. بالاخره این نام را بر اسب اطلاق کردند چنانچه میگویند: جامه های خود را پوشیدند و چارپایان خود را سوار شدند، مطیه. بارگی. ستور برنشست. ستور. (زمخشری) : حامد انگور بستد و بر آن دابه بر نشست. (مجمل التواریخ و القصص). دابۀ او (کیخسرو) برمید اصحاب خود را گفت دابۀ من برمید. بر این کوه بروید و تفحص کنید و بجویید. اصحاب متفرق شدند و دابه طلب میکردند. (تاریخ قم ص 81). دابه حیوص، ستور رمنده. مرّغ دابته، بغلطانید ستورش را در خاک. (منتهی الارب) ، دابهسوء، خروسک و مانند آن. (منتهی الارب)
جمنده. (السامی). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده. (منتهی الارب). جنبنده، مذکر و مؤنث را گویند. ج، داوب. (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن، ذکر و اُنثی. هر حیوان که بر زمین راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپایه شود که به آن سوار شوند یا بار کشند. (غیاث). حیوانی که بر روی زمین بلغزد و یا با چهار دست و پای برود. گام زننده از حیوان. استر و اسب و عموم جنبندگان حتی مرغان. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: دابه، بفتح دال و تشدید باء در اصل اسم است برای هر جنبنده در روی زمین از حیوان یعنی در روی زمین حرکت کننده سپس آن را اختصاص دادند تا بدان حیوانات که با چهار دست و پا بر زمین راه میروند چنانچه در جامعالرموز گفتند. آنگاه این لفظ را مخصوص داشتند بدان حیوانات که سواری دهند وبار بردارند. مانند اسب و شتر و استر. بالاخره این نام را بر اسب اطلاق کردند چنانچه میگویند: جامه های خود را پوشیدند و چارپایان خود را سوار شدند، مطیه. بارگی. ستور برنشست. ستور. (زمخشری) : حامد انگور بستد و بر آن دابه بر نشست. (مجمل التواریخ و القصص). دابۀ او (کیخسرو) برمید اصحاب خود را گفت دابۀ من برمید. بر این کوه بروید و تفحص کنید و بجویید. اصحاب متفرق شدند و دابه طلب میکردند. (تاریخ قم ص 81). دابه حیوص، ستور رمنده. مرّغ دابته، بغلطانید ستورش را در خاک. (منتهی الارب) ، دابهسوء، خروسک و مانند آن. (منتهی الارب)
راه راست نمودن کسی را. (از منتهی الارب). ارشاد. ضد ضلال. در حجاز گویند: هداه الطریق و در غیر آن گویند: هداه الی الطریق و یا للطریق، یعنی راه راست را بر او آشکار کرد و شناسانید. (اقرب الموارد) ، یافتن راه را. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار کردن، آگاهانیدن، راه نمودن. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی، ترتیب عادل) ، (اصطلاح صوفیه) دلالت کردن بر چیزی که آدمی را به مطلوب رساند و گویند آن پیمودن راهی است که به مطلوب انجامد. (تعریفات) ، (اصطلاح فلسفی) ملاصدرا در معنی هدایت گوید: ’فالخلق هو اعطاء الکمال الاول و الهدایه هی افاده کمال الثانی’ که ابتدا بندگان را آفرید و بعد آنها را به راه راست و طریق سعادت هدایت نمود و فرمود: ’ربنا الذی أعطی کل شی ٔ خلقه ثم هدی’ (قرآن 50/20) و بالجمله هدایت عبارت است از سوق دادن اشیاء به طرف کمال دوم آنها. و کمال دوم کمالی است که موجودات در اصل وجود نیازی بدان ندارند و در بقاء هم احتیاج بدان ندارند. (از فرهنگ مصطلحات فلسفی تألیف جعفر سجادی از ج 2 اسفار ملاصدرا ص 82). رجوع به هدایت شود
راه راست نمودن کسی را. (از منتهی الارب). ارشاد. ضد ضلال. در حجاز گویند: هداه الطریق و در غیر آن گویند: هداه الی الطریق و یا للطریق، یعنی راه راست را بر او آشکار کرد و شناسانید. (اقرب الموارد) ، یافتن راه را. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار کردن، آگاهانیدن، راه نمودن. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی، ترتیب عادل) ، (اصطلاح صوفیه) دلالت کردن بر چیزی که آدمی را به مطلوب رساند و گویند آن پیمودن راهی است که به مطلوب انجامد. (تعریفات) ، (اصطلاح فلسفی) ملاصدرا در معنی هدایت گوید: ’فالخلق هو اعطاء الکمال الاول و الهدایه هی افاده کمال الثانی’ که ابتدا بندگان را آفرید و بعد آنها را به راه راست و طریق سعادت هدایت نمود و فرمود: ’ربنا الذی أعطی کل شی ٔ خلقه ثم هدی’ (قرآن 50/20) و بالجمله هدایت عبارت است از سوق دادن اشیاء به طرف کمال دوم آنها. و کمال دوم کمالی است که موجودات در اصل وجود نیازی بدان ندارند و در بقاء هم احتیاج بدان ندارند. (از فرهنگ مصطلحات فلسفی تألیف جعفر سجادی از ج 2 اسفار ملاصدرا ص 82). رجوع به هدایت شود
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و در ساحل جنوبی رود خانه کارون. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 230 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه این ده در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ بندری هستند. این آبادی از دو محل به نام هدامۀ اول و هدامۀ دوم تشکیل شده که یکهزار گز با هم فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و در ساحل جنوبی رود خانه کارون. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 230 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه این ده در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ بندری هستند. این آبادی از دو محل به نام هدامۀ اول و هدامۀ دوم تشکیل شده که یکهزار گز با هم فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است. (برهان). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی، خاکستری رنگ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفۀ حکیم مؤمن). حمارقبان. عیرقبان. حمارالارض. خرخاکی. (یادداشت به خط مؤلف)
جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است. (برهان). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی، خاکستری رنگ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفۀ حکیم مؤمن). حمارقبان. عیرقبان. حمارالارض. خرخاکی. (یادداشت به خط مؤلف)