جدول جو
جدول جو

معنی هجویه - جستجوی لغت در جدول جو

هجویه
(هََ وی یَ / یِ)
هجو. هجونامه. شعری که در آن از کسی نکوهش کنندیا او را دشنام دهند. رجوع به هجو و هجونامه شود
لغت نامه دهخدا
هجویه
هجویه در فارسی مونث هجوی نکوهشی جر شفتی، نکوهشبار چکامه جرشفتی -1 مونث هجوی: (اشعارهجویه)، هجونامه
فرهنگ لغت هوشیار
هجویه
هجا، هجو، هجونامه
متضاد: مدح، مدحیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاویه
تصویر هاویه
دوزخ، جهنم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
دارای محتوای هجو
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وی یَ)
چاه دورتک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، هوایا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ)
مؤنث هوی. زن صاحب هوی یعنی دوست دارنده. (از اقرب الموارد). رجوع به هوی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ وی یَ)
هویت. عبارت است از تشخص و همین معنی میان حکیمان و متکلمان مشهور است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر وجود خارجی اطلاق میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر ماهیت با تشخص اطلاق میگردد که عبارت است از حقیقت جزئیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) هویه مرتبۀذات بحت را گویند و مرتبۀ احدیت و لاهوت اشارت است از آن. در انسان کامل گوید: هویت حق تعالی عین او است که ممکن نیست ظهور آن. هویت از لفظ هو گرفته شده که اشارۀ به غایب است و آن درباره خدای تعالی اشاره است به کنه ذات او به اعتبار اسماء و صفات او با اشعار به غیبوبت آن. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
ان الهویه عین ذات الواحد
و من المحال ظهورها فی شاهد
فکأنها نعت و قد وقعت علی
شان البطون و ما له من جاحد.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
و رجوع به تعریفات سیدجرجانی و هویت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
هوبه. (برهان). دوش و کتف. (آنندراج) (برهان) ، پشتی و حمایت. (آنندراج) (برهان). هوبه. (برهان). رجوع به هوبه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
الهاویه، دوزخ و جهنم: فامه هاویه، (قرآن 90/101) ای، مستقره النار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). از نامهای جهنم. من اسماء جهنم، معرفه ممنوعه من الصرف و تدخلها ال للمح الصفه فیقال ’الهاویه’. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). نقله ابن سیده اسم من اسماء جهنم... و هی معرفه بغیر الف و لام. قال ابن بری: لوکانت هاویه اسماً علماً للنار، لم ینصرف فی الاّیه و قوله تعالی: فامه هاویه، (قرآن 90/101) ای، مسکنه جهنم. (تاج العروس). هاویه، بلالام، معرفه. (جوهری از تاج العروس) ، نام طبقۀ هفتم از طبقات دوزخ. (ناظم الاطباء). نام دوزخ هفتم و آن آخرین اسفل طبقه است از هفت طبقۀ دوزخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هوا. جو. (اقرب الموارد). میان آسمان و زمین. (منتهی الارب) ، الهواء بین الشیئین. (معجم متن اللغه) ، مغاکی. (منتهی الارب). کل مهواه لایدرک قعرها، و کل فارغ. (معجم متن اللغه) ، کنایه از دوزخ و جهنم، از نامهای آتش. (صحاح بنقل تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مادر گم کرده فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثاکله. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گیاهی است برگ آن شبیه کاهو و خاردار و بر زمین نزدیک و دانۀ آن سیاه و در تابستان سرخ می گردد مانند رنگ خون و به عربی آن را حمیرا گویند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ وی یَ)
منسوب به هرات. (منتهی الارب). مؤنث هروی. رجوع به هروی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
مؤنث هجری: سنۀ هجریه. رجوع به هجری و تاریخ هجری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
هجین گردیدن مرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناکس و فرومایه گشتن. (منتهی الارب) ، داخل شدن عیب در کلام. (اقرب الموارد). رجوع به هجنه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جِ)
نام محله ای است در غزنین که نویسندۀ کتاب کشف المحجوب بدان منسوب است. (از مقدمۀ کشف المحجوب هجویری چ تهران ص 21)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’ج وو’، وژنگ در مشک دادن. (تاج المصادر بیهقی). پیوند کردن خیک را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رقعه زدن خیک را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
آبی است بناحیۀ یمامه بنی نمیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
جمع واژۀ جواء
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
هجوی در فارسی جر شفتی نکوهشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویه
تصویر هویه
هویت در فارسی کتامی اویش، هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجریه
تصویر هجریه
هجریه در فارسی مونث هجری فرا رفت مونث هجری سنه هجریه سنوات هجریه: (تشکیل مصلحت خانه (درزمان ناصر الدین شاه) درجمیعولایات برای مقاولات امورعامه اهالی که درسال سیزدهم ازجلوس مطابق سنه یکهزار ودویست وهفتاد وشش هجریه بعمل آمده)
فرهنگ لغت هوشیار
طبقه هفتم ازطبقات دوزخ وآن پایینترین طبقه است، دوزخ جهنم، مغاک، دره ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاویه
تصویر هاویه
((یِ))
جهنم
فرهنگ فارسی معین
جهنم، درک، دوزخ، سقر، دره، مغاک، ورطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد