جدول جو
جدول جو

معنی هجونه - جستجوی لغت در جدول جو

هجونه(قَ طَ)
هجین گردیدن مرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناکس و فرومایه گشتن. (منتهی الارب) ، داخل شدن عیب در کلام. (اقرب الموارد). رجوع به هجنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جایی است آبادان (بهندوستان) بر کران بیابان. (حدود العالم) ، گیاه فروش. (آنندراج). و رجوع به پزشک شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هجین گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). هجین بودن. (از اقرب الموارد) ، ناکس و فرومایه گشتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، معیوب شدن کلام. داخل شدن عیب در کلام. (از اقرب الموارد) ، شعله ور نگردیدن با یک ضربه چخماق. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ان لها لهجنه. (از اقرب الموارد). هجنه. هجونه. هجان. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
مؤنث هجین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هجن، هجائن، هجان. (اقرب الموارد). رجوع به هجین شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وی یَ / یِ)
هجو. هجونامه. شعری که در آن از کسی نکوهش کنندیا او را دشنام دهند. رجوع به هجو و هجونامه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مْ مَ)
شهری است در نزدیکی وادی جمهور که در حوالی آن استخوان را دفن میکردند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
آرمیده، آهسته کار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هجویه در فارسی مونث هجوی نکوهشی جر شفتی، نکوهشبار چکامه جرشفتی -1 مونث هجوی: (اشعارهجویه)، هجونامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجانه
تصویر هجانه
بزرگواری، گرانمایگی، سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جونه
تصویر جونه
تپنگو تپنگوی چرمین (سله عطاران که چرم بر آن کشیده باشند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
هجنه در فارسی آک (عیب)، آک سخن عیب، عیب کلام،جمع هجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
((هُ نِ))
عیب و زشتی، عیب کلام، سخن معیوب
فرهنگ فارسی معین
هجا، هجو، هجونامه
متضاد: مدح، مدحیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نشانه، هدف
فرهنگ گویش مازندرانی