جدول جو
جدول جو

معنی هجهج - جستجوی لغت در جدول جو

هجهج
(هَُ جَ هَِ)
قچقار، آب نوشیده و خورده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هجهج
(هََ هََ)
زمین درشت خشکسال رسیده. (منتهی الارب). و عبارت اللسان چنین است: الارض الصلبه الجدبه التی لانبات بها. (از اقرب الموارد). ج، هجاهج. (اقرب الموارد) ، کلمه ای است که گوسپندان را زجر کنند به وی. (منتهی الارب). در صورت مبنی بودن بر سکون، زجراست برای غنم. (اقرب الموارد). رجوع به هجاهج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ زَ)
حکایت آواز کردن وقت کارزار. (منتهی الارب). حکایت صوت الکرد عندالقتال. (اقرب الموارد) ، زجر کردن شتر به لفظ هج. (منتهی الارب) ، حکایت بانگ مرد که بر شیر بانگ زند. (اقرب الموارد). بانگ برزدن بر دده. (منتهی الارب) ، پیاپی بانگ کردن شتر، متابعت فحل را در هدیر وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَِ)
ستبر و کلفت و ضخیم. (ناظم الاطباء). سطبر. (منتهی الارب). ضخیم. (اقرب الموارد). ضخم از مردم. (از معجم متن اللغه) ، کثیرالصوت، بسیارآواز. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ / جِ)
رفتار تند. گردش سریع. (از اقرب الموارد) : سیر هجاج، رفتار سخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) ، مردم فرومایه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، رایی که در آن اندیشه نشده و از روی حزم نباشد. (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس) : رکب فلان هجاج، یعنی فلان بر سر خود رفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رکب رأسه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رکب من امره هجاج، رکب رأسه. (تاج العروس) (معجم متن اللغه). متمرس بن عبدالرحمان صحاری گوید:
فلایدع اللئام سبیل غی
و قد رکبوا علی لومی هجاج.
(از تاج العروس).
این کلمه غیرمنصرف است. (منتهی الارب) (آنندراج). و به صورت تثنیه نیز به همین معنی است: رکب هجاجیه. (ازتاج العروس) (از معجم متن اللغه).
- هجاجیک، به لفظ مثنی، یعنی دورباش. هذاذیک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). این کلمه هنگامی گفته میشود که بخواهند مردم را از چیزی بازدارند. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد). عبارت اللسان چنین است: کثیرالشر خفیف العقل. (اقرب الموارد) ، شتر سخت گریزنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نفور. (اقرب الموارد) ، سخت بانگ و درازبالا از شتر و مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درشت خوی. (منتهی الارب). جافی احمق. (اقرب الموارد) ، مرد زیرک. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، سالمند، شترمرغ پرآواز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میشه پاره بخش کلیبرشهرستان اهر، واقع در دوازده هزار و پانصدگزی باخترکلیبر و 13 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 131 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره سو و چشمه و محصول آن غلات است. اهالی به زراعت و گله داری مشغولند و صنایع دستی آنان قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد این ده به دو محل نزدیک بهم به نام هجه بالا و پائین تقسیم شده. جمعیت هجۀ بالا 58 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجیج
تصویر هجیج
دره گود، زمین دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاج
تصویر هجاج
تیز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
شایعه پراکن
فرهنگ گویش مازندرانی