جدول جو
جدول جو

معنی هجعه - جستجوی لغت در جدول جو

هجعه
(هَُ جَ عَ)
بسیارخواب، غافل احمق که نزد هر کسی زود بیارامد یا به خواب رود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هجعه
(هََ عَ)
هجعت. خواب سبک اول شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد «۱۸»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجعه
تصویر نجعه
جستجوی آب و علف، جستجوی چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ عَ)
یکی ضجع. یک بار بر پهلو خفتن. (منتهی الارب). خواب. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شجعه. رجوع به شجعه شود، مرد دراز مضطرب. (از اقرب الموارد) ، زمان. (از ذیل اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ عَ)
زن شجاع. (از اقرب الموارد). زن دلاور و پردل. (منتهی الارب) ، زن که بر مردان در گفتار و سلاطت گستاخ است. (از اقرب الموارد) ، ناقه شجعه، شترمادۀ سبک دست و پا در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ عَ)
جمع واژۀ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب). رجوع به شجاع شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ عَ)
سستی. (منتهی الارب). کسل، نوعی از خوابیدن بپهلو. هیئت اضطجاع. (منتخب اللغات). هیئت بر پهلو خفتن. یقال: هو حسن الضجعه. و فی الحدیث کانت ضجعته صلی اﷲ علیه و سلم ادماً حشوها لیف، یعنی فرشی که بر آن می خفت. (منتهی الارب). و در تاج العروس گوید: و اماالحدیث کانت ضجعه رسول اﷲ ادماً حشوها لیف فتقدیره کانت ذات ضجعته او ذات اضطجاعه فراش ادم حشوها لیف
لغت نامه دهخدا
(ضُ جَ عَ)
رجل ٌ ضجعه، مرد بسیار خسپنده و کاهل. (منتهی الارب). مرد که بسیار خسپد. (مهذب الاسماء). بسیارخواب. پرخواب
لغت نامه دهخدا
(ضَ جَ عَ)
بر پهلو خفتگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ عَ)
شجاع. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ / مُ جَ عَ / مِ جَ عَ)
زن نادان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / مَ عَ)
گول که چون نشیند برنخیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نادان کم خرد، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ عَ)
زن بی شرم و برهنه فرج و کم شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن کم شرم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ عَ)
زن رنجور و دردمند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، وجاعی ̍، وجعات. (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ دَ هْ)
ده بعلاوۀ هشت. (ناظم الاطباء). هشتده. (آنندراج). عددی که در میان هفده و نوزده است. با فتح اول هم صحیح است. (فرهنگ نظام). هژده. (شمس اللغات). هیجده ’: این پسر را سالش به هجده رسید و جمالش یکی ده شد’. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
غوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضفدغ. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). وزغ
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ عَ)
لاغر بی دل و عاجز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
رجعه. رجوع به رجعت و رجعت در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
جواب مکتوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جواب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ عَ)
مؤنث هبع. ماده خر، شتر بچۀ ماده ای که در آخر نتاج زاده شده باشد. (ناظم الاطباء). ج، هبعات، یکی از هبع. (تاج العروس). یکی از شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد 18
فرهنگ لغت هوشیار
زن فربه، سال پر هجرت در فارسی فرا روی (کوچ)، جداشدن، دل کندن: از زاد گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجشه
تصویر هجشه
خیزش بر خاستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
هجنه در فارسی آک (عیب)، آک سخن عیب، عیب کلام،جمع هجن
فرهنگ لغت هوشیار
نجعه در فارسی گیاه جستن، جست و جوی آب و گیاه، خوراک دلپذیر گیاه جستن خواستن گیاه در جای آن، جستجوی آب وعلف، خوراک مطلوب: ... وتانه بس دیر لهنه کلاب ونجعه ذئاب خواهندشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجعه
تصویر فجعه
دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
یک بار بر پهلو خفتن، سست رایی سست اندیشی سستی سست رایی سست اندیشی، افتادگی فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجعه
تصویر شجعه
جمع شجاع، بمعنی دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجعه
تصویر سجعه
پاره ای از هماهنگ آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعه
تصویر رجعه
جواب مکتوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجده
تصویر هجده
((ه دَ))
هژده، ده بعلاوه هشت، عدد بین هفده و نوزده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
((هُ نِ))
عیب و زشتی، عیب کلام، سخن معیوب
فرهنگ فارسی معین
((هَ عَ))
نام منزل پنجم از منازل ماه که سه ستاره ریز است در بالای صورت فلکی جوزا
فرهنگ فارسی معین