جدول جو
جدول جو

معنی هجعت - جستجوی لغت در جدول جو

هجعت(هََ عَ)
خواب و خفتن. (غیاث از شرح نصاب). رجوع به هجعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجعت
تصویر رجعت
عودت، بازگشت، بازگشت به سوی دنیا، در فقه بازگشت مرد طلاق دهنده به سوی زن مطلقۀ خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجنت
تصویر هجنت
سخن زشت، معیوب و ناشایست، عیب، زشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجرت
تصویر هجرت
دوری گزیدن از وطن، کوچ کردن از وطن خود و به جای دیگر رفتن، رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن کردن، مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، که مبدا تاریخ مسلمانان است
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ جَ عَ)
بسیارخواب، غافل احمق که نزد هر کسی زود بیارامد یا به خواب رود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ / هََ جِ)
مدهوش. بی خود. (منتهی الارب) ، گول. (منتهی الارب). غافل احمق. (اقرب الموارد). رجوع به هجع شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جْ جَ)
جمع واژۀ هاجع. (منتهی الارب). هجوع. (اقرب الموارد). رجوع به هاجع و هجوع شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مدهوش بیخود. (منتهی الارب) ، گول. (منتهی الارب). غافل احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ عَ)
هجعت. خواب سبک اول شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
رجعه. بازگشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رجعه و رجعت شود
لغت نامه دهخدا
(قَضْیْ)
شکستن، شکسته شدن، آرام شدن. (از اقرب الموارد) ، شکستن گرسنگی کسی را. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جداشدن جدایی کردن، رحلت کردن هجرت کردن، جدایی مفارقت، رحلت مهاجرت، ترک وطن کفار وانتقال بدارالاسلام -6 ترک پیغمبراسلام مکه را وحرکت وی بسوی مدینه وآن در 16 ژوئیت سال 622 م. صورت گرفت وهمان مبدا تاریخ مسلمانان قرارگرفته: (هفتصد وپنجاه وچار ازهجرت خیرالبشر مهر را جوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ) یا هجرت اولی. مهاجرت گروهی از پیروان پیغمبر اسلام ازمکه به حبشه که براثر آزار قریش بدستور پیغمبربسال پنجم ازبعثت رسول اتفاق افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجع
تصویر هجع
بیخود بی خویشتن، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
بازگشت، بازگشتن بسوی دنیا، عودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجرت
تصویر هجرت
((هِ رَ))
کوچ کردن، ترک وطن، مبداء تاریخ مسلمانان که زمان هجرت پیامبر است از مکه به مدینه برابر با 622 م
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
((رَ عَ))
بازگشت، بازگشت مرد به سوی زن طلاق داده خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
بازگشت، برگشت، برگشتن، عود، مراجعت، نکس
متضاد: عزیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترک بلد، ترک وطن، سفر، کوچ، مفارقت، مهاجرت، رحلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد