جدول جو
جدول جو

معنی هجشه - جستجوی لغت در جدول جو

هجشه
(هََ شَ)
غضب. (منتهی الارب) ، برخاستگی. (منتهی الارب). نهضت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هجشه
خیزش بر خاستگی
تصویری از هجشه
تصویر هجشه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد «۱۸»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
عشقه، لبلاب، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتشه
تصویر هتشه
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، کاشه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ شَ / شِ)
یخ و آب بسته شده. (ناظم الاطباء). یخ. (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (لسان العجم). یخ را گویند و آن آبی است که در سرما و زمستان منجمد میشود. (برهان، لغات متفرقه). جمس
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ فَ)
زن لاغر. (منتهی الارب). عجفه. (اقرب الموارد). رجوع به عجفه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ)
ناحیۀ تر و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
گلۀ شتر ازچهل تا و بیشتر از آن، یا از سی تا صد، یا از هفتادتا صد، یا اندکی کم از صد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سختی گرما. (منتهی الارب). شدت سرمای زمستان و شدت گرمای تابستان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
غوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضفدغ. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). وزغ
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ دَ هْ)
ده بعلاوۀ هشت. (ناظم الاطباء). هشتده. (آنندراج). عددی که در میان هفده و نوزده است. با فتح اول هم صحیح است. (فرهنگ نظام). هژده. (شمس اللغات). هیجده ’: این پسر را سالش به هجده رسید و جمالش یکی ده شد’. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَشْ شَ)
دستاس. مجش ّ. (منتهی الارب). و رجوع به مجش ّ شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
خروج از سرزمینی برای سکونت در سرزمین دیگر. (معجم متن اللغه) ، اسم از هجر. ضد وصل. (معجم متن اللغه). اسم از تهاجر. (اقرب الموارد) ، نوع. (اقرب الموارد). رجوع به هجرت شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ تُ غَ بَ)
از نواحی یمامه و در آنجا قریه و نخلستانهاست بنی قیس بن ثعلبه را. (از معجم البلدان). و در موضع دیگر گفته است آبکی است مر بنی قیس را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ عَ)
هجعت. خواب سبک اول شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ)
از زمینی به زمینی رفتن. (منتهی الارب). خروج از سرزمینی به سوی سرزمین دیگر. (اقرب الموارد). هجرت. رجوع به هجرت و هجره شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جِ شَ)
شتر مادۀ سالخورده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را به عربی حبل المساکین گویند. (برهان). لبلاب را گویند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
فتنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برانگیختگی، اضطراب و اختلاط. ج، هوشات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هوشات اللیل، یعنی حوادث و مکروه آن. (اقرب الموارد). حدیث: ایاکم و هوشات اللیل و هوشات الاسواق. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ شَ)
جماعت و گروه نو فراهم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هابشه. ج، هواجش: جأت هاجشه من ناس. (اقرب الموارد). و رجوع به هابشه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دزدی است و از اولاد اوست جعدبن قیس بن قنان بن هاشه که یکی از شرفاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
جنبش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیروزبرشدگی ملخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیش وپس رفتگی مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به همش شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ عَ)
بسیارخواب، غافل احمق که نزد هر کسی زود بیارامد یا به خواب رود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوشه
تصویر هوشه
گروه در آمیخته، آشوب پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد 18
فرهنگ لغت هوشیار
زن فربه، سال پر هجرت در فارسی فرا روی (کوچ)، جداشدن، دل کندن: از زاد گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
هجنه در فارسی آک (عیب)، آک سخن عیب، عیب کلام،جمع هجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجشه
تصویر هاجشه
گروه گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشه
تصویر جشه
پیمان روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ ش))
عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ شَ یا ش))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجده
تصویر هجده
((ه دَ))
هژده، ده بعلاوه هشت، عدد بین هفده و نوزده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
((هُ نِ))
عیب و زشتی، عیب کلام، سخن معیوب
فرهنگ فارسی معین
تاخت، هجوم، یورش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همیشه، دایم، پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی