جدول جو
جدول جو

معنی هجرتین - جستجوی لغت در جدول جو

هجرتین(هَِ رَ تَ)
به صیغۀ تثنیه، هجرت به حبشه و هجرت به مدینه باشد. رجوع به هجرتان و به حبشه شود.
- ذوالهجرتین، آنکه به سوی حبشه و مدینه هجرت کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). کسی که در هر دو هجرت معروف در تاریخ اسلام یعنی هجرت به حبشه و هجرت به مدینه شرکت داشته است. رجوع به ذوالهجرتین و هجرتان شود
لغت نامه دهخدا
هجرتین
تثنیه هجره بنگری به هجرتان تثنیه هجرت درحالت نصبی وجی (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)، هجرتان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارتین
تصویر مارتین
(پسرانه)
رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورتن
تصویر هورتن
(دخترانه)
آنکه تن و بدنی پاک و درخشان چون خورشید دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرتین
تصویر آرتین
(پسرانه)
آرش، عاقل، زیرک، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری از دوستان و یاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماتین
تصویر هماتین
رنگ دانۀ محتوی آهن که از تجزیۀ هموگلوبین به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
گابریل. از رجال سیاسی فرانسه، متولد بارسلن (برشلونه) (1829- 1801 است. وی ابتدا صاحب منصب شهربانی بود و بعد مقام وزارت دریاداری را یافت
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
جمع واژۀ مجرم. مردمان مجرم و گناهکاران. (ناظم الاطباء) : یوم یرون الملّئکه لابشری یومئذ للمجرمین و یقولون حجراً محجوراً. (قرآن 22/25). قال رب بما انعمت علی فلن اکون ظهیراً للمجرمین. (قرآن 17/28). انا کذا̍لک نفعل بالمجرمین. (قرآن 34/37). و رجوع به مجرم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ تَ)
موضعی در بلاد رباب از بلاد تیم عربستان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَعَ)
موضعی است به یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ تَ)
حوزۀ قضائیۀ سنجاق لازستان. مرکز لواء آن باتوم. سابقاً جزو مملکت عثمانی و سپس در جزو متصرفات روسیه درآمد و این حوزۀ قضائیه از دو ناحیه مرکب بود: اجارۀ علیاو اجارۀ سفلی و همه مردم آنجا مسلمان بودند و پس از تصرف دولت روس بیشتر آنان به عثمانی مهاجرت کردند. اکنون دارای 25000 تن سکنه است. (قاموس الأعلام)
لغت نامه دهخدا
مارتینی، نام قسمی تفنگ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام تجارتی نوعی تفنگ که در زمان قاجاریه در ایران معمول بود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 372 تن سکنه، آب آن از کوهستان و محصول عمده اش غله و توتون و کار دستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
به صیغۀ تثنیه، دو سانحه مر گوسپندان را یکی سرمای شب و دیگری گم شدن در شب. (ناظم الاطباء). دو آفت گوسپندان رایکی لاغری در روزگار سخت و دیگر پراکنده شدن در شب ومورد حملۀ درندگان واقع شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ تَ)
تثنیۀ وجنه. دو گونۀ رخسار. رجوع به وجنه شود
لغت نامه دهخدا
مارتین تئودور هوتسما، مستشرق هلندی، وی زبان عربی و فارسی و ترکی را می دانست و در دانشگاه ’اوترخت’ تدریس می کرد و از اولین کسانی است که در سال 1906 میلادی به ایجاد دائرهالمعارف اسلامی همت گماشت، اوراست: فهرست کتابهای شرقی محفوظ در آکادمی لیدن جزءششم و فهرست کتابهای عربی و ترکی موجود نزد بریل صاحب کتاب خانه لیدن در دو جزو، او به نشر کتابهای عربی اهتمام ورزید از آنجمله تاریخ یعقوبی و دیوان اخطل و الاضداد ابن انباری و زبدهالنصره و نخبهالعصرۀ بنداری را منتشر ساخت، (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 121)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
هنرشناس. آنکه هنر را دریابد و داند:
چشم هنربین نه کسی را درست
جز خلل و عیب ندانند جست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
بصیغۀ تثنیه یعنی دو هجرت یکی هجرت به حبشه باشد و دیگری هجرت به مدینه. (ناظم الاطباء). دو هجرت، نخستین به حبشه و دیگری به مدینه. (مهذب الاسماء). در اصطلاح اسلام، هجرت به حبشه و هجرت به مدینه باشد. (از معجم متن اللغه). هجرت اول مهاجرت مسلمین است در صدر اسلام به حبشه برای گریز از آزار قریش و هجرت دوم مهاجرت پیغمبر اسلام و مسلمین است به مدینه. (از اقرب الموارد). دو هجرت مسلمانان است. نخست هجرت از مکه به حبشه در سال پنجم بعثت و دیگری هجرت به مدینه که در آن پیغمبر اسلام با گروهی از یاران و پیروان خود از مکه به مدینه مهاجرت کردند. تاریخ این هجرت که برابر با شانزدهم ژوئیه 622 میلادی بود مبداء تاریخ اسلام گشت. رجوع به ’هجرت صحابۀ پیغمبر به حبشه’ ذیل کلمه ’حبشه’ و ’هجرت اولی’ ذیل کلمه ’هجرت’ و ’هجرت پیغمبر’ ذیل ’هجرت’ شود. باید دانست که هجرت به حبشه نیز مکرر واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ تَ)
هر صحابی که هجرت حبشه و هجرت مدینه کرده است
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
پایتخت کرت (یا اقریطش) (جزیره ای در مدیترانۀ) باستان که در پای کوه ایدا واقع شده است. در سال 1884 میلادی متنی به نام قوانین گورتین در این سرزمین به دست آمد که از نظر تاریخ قوانین یونان باارزش است
لغت نامه دهخدا
فرانسوی خوناهن ماده قرمزرنگ آهن دارموجود در گلبولهای قرمزخون که باترکیب یک ماده پروتیدی موسوم به گلوبین هموگلوبین رامیسازد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجرب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : تشکیل مصلحت خانه ملفقه از عقلا وقت و مجربین عصر. . ، جمع مجرب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجردین
تصویر مجردین
جمع مجرد، یالغوزان لغندران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجرم، بزهکاران جمع مجرم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارتین
تصویر مارتین
نام تجارتی نوعی تفنگ که در زمان قاجاریه در ایران معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبرتین
تصویر کبرتین
منسوب به کبرت کبریتی گوگرد ین: (آنگاه خدای عزوجل اندر دوزخ آسیا سنگهای کبرتین باراند) (تفسیر کمبریج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عورتین
تصویر عورتین
بترجا
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه هجره دو فرا روی فرا روی به هبشه و فرا روی پیامبر اسلام (ص) تثنیه هجرت، درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) دوهجرت (مراد هجرت به حبشه وهجرتبه مدینه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتین
تصویر مرتین
دوباره، دو دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری
فرهنگ واژه فارسی سره
الیکایی، پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشیدن، جوش زدن زبان و دهان، برفک دهان، رشد یکدست و سریع
فرهنگ گویش مازندرانی
شتابان و با آزمندی به سوی چیزی رفتن، کتک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس آب بعداز شستشوی لباس
فرهنگ گویش مازندرانی