جدول جو
جدول جو

معنی هجدک - جستجوی لغت در جدول جو

هجدک(هََ جَ)
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان در 84 هزارگزی شمال باختری کرمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو شاهزاده محمد کرمان واقع شده ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات میباشد. اهالی به زراعت مشغولند. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد «۱۸»
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هَِ دَ هْ)
ده بعلاوۀ هشت. (ناظم الاطباء). هشتده. (آنندراج). عددی که در میان هفده و نوزده است. با فتح اول هم صحیح است. (فرهنگ نظام). هژده. (شمس اللغات). هیجده ’: این پسر را سالش به هجده رسید و جمالش یکی ده شد’. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند تا پیش رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صوتی است که بدان اسب را برانند تا پیش رود. (اقرب الموارد). لغتی است در اجدم. (از معجم متن اللغه). گویند اول کسی که سوار بر اسب شد پسر آدم قاتل برادرش بود. وی اسب را به پیش راند و گفت هج الدم. بتدریج و بر اثر کثرت استعمال به صورت هجدم و اجدم تخفیف یافته است. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
خندق. کنده. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جِ)
کلمه ای است که بدان اسب را زجر می کنند. (ناظم الاطباء). زجری است مر اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). صوتی است که بدان اسب را برانند
لغت نامه دهخدا
(هَُ جْ جَ)
متهجدان، جمع واژۀ هاجد و هجود. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب). رجوع به مدخل های مزبور شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 12هزارگزی باختر راه مالرو عمومی کوهپایه. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 919 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و انگور و انار است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
ویران کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد 18
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجده
تصویر هجده
((ه دَ))
هژده، ده بعلاوه هشت، عدد بین هفده و نوزده
فرهنگ فارسی معین
اندک، کم
فرهنگ گویش مازندرانی