جدول جو
جدول جو

معنی هجاج - جستجوی لغت در جدول جو

هجاج
(هََ جَ / جِ)
رفتار تند. گردش سریع. (از اقرب الموارد) : سیر هجاج، رفتار سخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) ، مردم فرومایه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، رایی که در آن اندیشه نشده و از روی حزم نباشد. (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس) : رکب فلان هجاج، یعنی فلان بر سر خود رفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رکب رأسه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رکب من امره هجاج، رکب رأسه. (تاج العروس) (معجم متن اللغه). متمرس بن عبدالرحمان صحاری گوید:
فلایدع اللئام سبیل غی
و قد رکبوا علی لومی هجاج.
(از تاج العروس).
این کلمه غیرمنصرف است. (منتهی الارب) (آنندراج). و به صورت تثنیه نیز به همین معنی است: رکب هجاجیه. (ازتاج العروس) (از معجم متن اللغه).
- هجاجیک، به لفظ مثنی، یعنی دورباش. هذاذیک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). این کلمه هنگامی گفته میشود که بخواهند مردم را از چیزی بازدارند. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
هجاج
تیز رفتن
تصویری از هجاج
تصویر هجاج
فرهنگ لغت هوشیار
هجاج
شایعه پراکن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثجاج
تصویر ثجاج
روان شونده، فروریزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
برانگیختن، کارزار کردن، جنگ کردن، کارزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
حاج ها، به حجّ رفتگان، جمع واژۀ حاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجاج
تصویر لجاج
ستیزه کردن، سرسختی نمودن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
زج ها، دندانها، جمع واژۀ زج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاج
تصویر عجاج
با بانگ و فریاد، پرآواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قجاج
تصویر قجاج
سیم خار باله از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاج
تصویر مجاج
خدو انداخته خدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراج
تصویر هراج
تیزتگ: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیج
تصویر هجیج
دره گود، زمین دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجان
تصویر هجان
برگزیده، زمین خوشخاک، زن گرامی، مرد پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجار
تصویر هجار
زه کمان، گلو بند، افسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاء
تصویر هجاء
بسیار هجو کننده، آواج آوات واج گفتن بسیارهجوکننده: (شاعرهجاء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
جنگ کردن، برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاج
تصویر لجاج
ستیزه کردن، عناد، یک دندگی، خیرگی، بستهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجاج
تصویر ضجاج
انگم خوراکی، فریاد و شورش، ستیزه صمغ مترشح از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
گشاده راه، جمع فج، گشاده راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
گرد، دود، گول، نو دیده نو کیسه فرومایه بوتیمار از مرغان آبی، بانگی پرآوا، گرد انگیز، دود انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجاج
تصویر شجاج
سرهم راشکستن گرد نیو دلیر، گرزه مار، ازچهره های سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاج
تصویر سجاج
شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجاج
تصویر دجاج
مرغ خانگی، ماکیان و خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
کسی که بسیار حج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجاج
تصویر ثجاج
فرو ریزنده، ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
شیشه، آبگینه دندانهای پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاجه
تصویر هجاجه
گرد خاک دفزک، مرد گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
((حَ جّ))
بسیار حج کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
((جُ جّ))
جمع حاج، کسانی که حج گزارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دجاج
تصویر دجاج
((دُ یا دَ))
ماکیان، مرغ خانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
((زُ))
شیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجاج
تصویر شجاج
((ش))
سر یکدیگر را شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجاج
تصویر لجاج
((لَ))
عناد، ستیزه
فرهنگ فارسی معین