دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 15 هزارگزی جنوب شرقی آوج قرار دارد و جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 1270 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، سیب زمینی، انگور، زردآلو، و کار مردم زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 15 هزارگزی جنوب شرقی آوج قرار دارد و جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 1270 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، سیب زمینی، انگور، زردآلو، و کار مردم زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
کفیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن. (ناظم الاطباء). کفتن. ترک برداشتن. شکاف برداشتن. منشق شدن: تو گفتی همی آسمان بترکد ز خورشید خون بر هوا برچکد. فردوسی. بس شگفتی نیست گرچون آبگینه بترکد هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین. فرخی. بترکد جسم پلنگ و بفسردخون نهنگ بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب. عبدالواسع جبلی. ، شکافتن شکم و مانند آن از پری و انباشتگی. بترکی (ب ت ت ر) نفرین است آنرا که بسیار خورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ترکیدن دل، کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج. - ترکیدنی، که قابل ترک برداشتن باشد - ترکیده، شقاق برداشته، ترک خورده، شکافته، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها. - ، ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به ترغده شود. ، آهریمنی زائیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قضاء حاجت. (یادداشت ایضاً). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن
کفیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن. (ناظم الاطباء). کفتن. ترک برداشتن. شکاف برداشتن. منشق شدن: تو گفتی همی آسمان بترکد ز خورشید خون بر هوا برچکد. فردوسی. بس شگفتی نیست گرچون آبگینه بترکد هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین. فرخی. بترکد جسم پلنگ و بفسردخون نهنگ بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب. عبدالواسع جبلی. ، شکافتن شکم و مانند آن از پری و انباشتگی. بترکی (ب ِ ت ت َ رَ) نفرین است آنرا که بسیار خورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ترکیدن دل، کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج. - ترکیدنی، که قابل ترک برداشتن باشد - ترکیده، شقاق برداشته، ترک خورده، شکافته، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها. - ، ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به ترغده شود. ، آهریمنی زائیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قضاء حاجت. (یادداشت ایضاً). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن