جدول جو
جدول جو

معنی هترک - جستجوی لغت در جدول جو

هترک
(هََ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، زمان دشوار سخت. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هترک
بنشین، از روی تحکم، امر کردن به نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اترک
تصویر اترک
(پسرانه)
نام رود مرزی ایران در شرق که به دریای خزر می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شترک
تصویر شترک
مصغر شتر، شتر کوچک، شتربچه، خیزاب، موج دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتاک
تصویر هتاک
کسی که پرده از کارهای نهفته و عیب های پوشیدۀ مردم بردارد، کسی که مردم را رسوا و بی آبرو کند، پرده در، بدزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چترک
تصویر چترک
چتر کوچک، در علم زیست شناسی گیاهی چتری با برگ های بلند که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تَ رَ)
مردم گیاه بود یعنی درخت واقواق. (اوبهی). یبروح. رجوع به استرک، و اصطرک شود، به استعاره زنان نازاینده که بعربی عقیم است بدان نسبت است. (اوبهی). رجوع به استرک و اصطرک شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ رَ)
اشترک. مصغر شتر. (انجمن آرا). شتر کوچک و خرد، موج، اعم از موج دریا و غیره. (برهان). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). موج. (انجمن آرا) (آنندراج). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ نظام). خیزآب. کوهۀ آب، آدمی را گویند که خود را به صورت شتر و گوسفند و گاو و مانند آن بسازد. (از برهان). و رجوع به اشترک شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ رَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. دارای 255 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و جالیز است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی بوده است در فارس. این کلمه در فارسنامه به دو صورت هیرک و هبرک و در نزهه القلوب به صورتهای هیرک و میرک آمده است. (فارسنامه ابن بلخی چ لندن ص 139 و 163) (نزهه القلوب ج 3 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
شباب هبرک، جوانی تمام. شاب هبرک، جوان تمام جوانی نیکواندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
جاریه شبت شبابا هبرکا
لم یعد ثدیا نحرها أن فلکا.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نام رودی در مشرق خزر بطول 500 هزار گزبه ایران که از هزارمسجد سرچشمه گیرد و بسوی مغرب روان گردد و رود سومبار یا سیمبار در قلعۀ چات بدو پیوندد و از دریاچه هائی که همین رود پدید آورده بگذردو پس از عبور از قوچان و شیروان و شمال بجنورد بجنوب غربی توجه کند و از چلتی اولون گذشته دلتائی تشکیل کند و در خلیج حسینقلی افتد. آب این رود سخت تیره وکدر و گل آلود است. قسمتی از این رود که میان قلعۀ چات و خلیج حسینقلی است حد میان ایران و روس باشد
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
اسم مره از هتر. (اقرب الموارد) ، گولی و حماقت محکم و استوار. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نام شهر مستحکمی که در جنوب نینوای قدیم قرار داشته و مرکز امارت کوچکی از اعراب بوده است. اردشیر اول پادشاه سامانی مدتی شهر مذکور را در محاصره داشت، ولی موفق بگشودن آن نشد، سرانجام شاهپور اول پس از مدتها محاصره و جنگ آن را گشود و حکومت اعراب را منقرض کرد. (از ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی). این کلمه در منابع عربی به صورت ’الحضر’ آمده است. رجوع به حضر (ال...) شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا)
در عربی صیغۀ مبالغه از مادۀ هتک بسیار پرده در. (ناظم الاطباء). و در فارسی، آنکه پرده از کارهای پوشیدۀ مردمان بر می دارد و عیبهای نهفتۀ مردم را فاش میکند. (ناظم الاطباء). پرده در، یعنی کسی که پرده از راز مردم بدرد. (آنندراج) (غیاث). آبدهان، مرد پلید و بیشرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ تِ کَ)
دهی است در چهار فرسخی میان جنوب و مشرق بستک فارس. (از فارسنامۀ ناصری). در مآخذ جغرافیایی کنونی نام این ده دیده نشده است
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نام بزرگترین شهری از مکران بوده. (انجمن آرا) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بچۀ بز را گویند که بزغاله باشد وبعضی گفته اند که همچنانکه بچۀ گوسفند را بره می خوانند بچۀ شتر را هیرک میگویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ)
انگشت پنجم چون ازسوی کالوج ابتدای شمار کنند. ابهام. نر انگشت. انگشت نر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
مصغر چتر. چتر کوچک. چتر خرد.
آفتاب آز اگر رنجه کندت
از نمیدی چترکی بر سر فکن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
نام گیاهی. (ناظم الاطباء). یکنوع از سرخس هایی که در پزشکی بکار میرود و برگهای کوچک آن بریدگی زیاد دارد و بواسطۀ زیادی هاگینه ها در زیر آن زرد رنگ است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 168)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
مرکّب از: ب + ترک، کلمه دعا که هنگام وداع گویند یعنی خداحافظ. (ناظم الاطباء)،
- بترک گفتن، خداحافظ گفتن. (ناظم الاطباء)،
- ، گوش از بن بریدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن چیزی و کشیدن آن همچو پر مرغ و موی و پشم و مانندآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، گرفتن چیزی پس کشیدن آن تا بریده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یونانی شدۀ پاتریارک. (از دزی ج 1 ص 50) ، با حرکت تقریب که نوعی است از حرکات اسب. رجوع به تقریب شود:
همی راندم فرس را من بتقریب
چو انگشتان مرد ارغنون زن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ رَ)
نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه میداشته اند و او را اعظم سلاطین می دانسته اند. بلکه عقیدۀ آنها این بوده که سال بهترک جز در زمان پادشاه ذوشوکت واقع نمیشود، چنانکه در زمان انوشیروان واقع شد و در آن سال دو اردیبهشت وقوع یافت. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت اقلیم) (از ناظم الاطباء) :
ز دور چرخ تو را عمر آنقدر بادا
که بهترک سزدش عمر نوح و صد چون آن.
شهریاری (از انجمن آرا).
مصحف بهیزک است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بهیزک شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ رَ)
مرکّب از: به + تر + -ک، برحسب ترکیب بمعنی بهتر کوچک است... (آنندراج)، تصغیر بهتر یعنی کمی بهتر. (ناظم الاطباء)، مصغر بهتر:
نباید ازمنت دامن کشیدن
به حالم بهترک زین بازدیدن.
نظامی.
ریش فرهاد بهترک بودی
گرنه شیرین نمک پراکندی.
سعدی، مرغی است سبز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هتاک
تصویر هتاک
پرده در، بی شرم مرد بسیار پرده در، مردپلید وبی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتره
تصویر هتره
گولی، استوار، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترک
تصویر شترک
شتر کوچک شتر بچه
فرهنگ لغت هوشیار
سرخسی از خانواده آسپلنی ها که بر روی دیو نارها و تخته سنگها روید و در شمال ایران فراوانست. برگهایش کوچک و دارای بریدگی بسیاراست و از آن در طب در امراض مجاری ادرار و کلیه هااستفاده میکنند حشیشه الطحال آلتون اوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترک
تصویر اترک
نام رودی در مشرق خزر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتاک
تصویر هتاک
((هَ تّ))
بدزبان، کسی که مردم را رسوا می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چترک
تصویر چترک
آغاریقون
فرهنگ واژه فارسی سره
بددهان، پرده در، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از رودهای استان گلستان که سرچشمه های شمالی آن در جنوب خفی
فرهنگ گویش مازندرانی
به معنی مجازی بمیر یا جان بکن
فرهنگ گویش مازندرانی