جدول جو
جدول جو

معنی هتاف - جستجوی لغت در جدول جو

هتاف
(هَُ)
آواز بلند. بانگ سخت. (معجم متن اللغه). بانگ بلند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
هتاف
(قَ)
هتف. بانگ برزدن بر کسی: هتف به هتافا، بانگ برزد بر او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتف به هاتف، بانگ زد برو کسی که شخص وی دیده نشد. (ناظم الاطباء) ، خواندن کسی را. آواز دادن کسی را. (معجم متن اللغه) : اهتف بالانصار، بخوان مر یاران را. (اقرب الموارد). آواز دادن. (زوزنی) (دهار) ، ستودن و مدح کردن کسی را: هتف بفلان، مر او را ستود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هتف فلاناً، مدح کرد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلانه یهتف بها، آن زن به خوب رویی و جمال یاد کرده میشود. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بانگ کردن و نوحه کردن کبوتر: هتفت الحمامه، بانگ کرد. نوحه کرد. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاتف
تصویر هاتف
(پسرانه)
سروش، نوا دهنده ای که صدایش شنیده شود اما خودش دیده نشود، نام شاعر معروف قرن دوازدهم، هاتف اصفهانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هتاک
تصویر هتاک
کسی که پرده از کارهای نهفته و عیب های پوشیدۀ مردم بردارد، کسی که مردم را رسوا و بی آبرو کند، پرده در، بدزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
آوازکننده ای که صدایش شنیده شود و خودش دیده نشود، آوازدهنده
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تْ تا)
در عربی صیغۀ مبالغه از مادۀ هتک بسیار پرده در. (ناظم الاطباء). و در فارسی، آنکه پرده از کارهای پوشیدۀ مردمان بر می دارد و عیبهای نهفتۀ مردم را فاش میکند. (ناظم الاطباء). پرده در، یعنی کسی که پرده از راز مردم بدرد. (آنندراج) (غیاث). آبدهان، مرد پلید و بیشرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
کج و خمیده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خوردن طعام را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، شکافتن، دریدن. هتوء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذ ذا)
مرد شتاب و تیز و چالاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کبوتر بسیارآواز. (معجم متن اللغه). ریح هتوف، باد بانگ کننده. باد پر بانگ. (اقرب الموارد). سحابه هتوف، ابر رعددار، راعده. (اقرب الموارد). ابر بابانگ. قوس هتوف یا هتافه یا هتفی، کمان بابانگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم آن: هتفی ̍. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نِ)
تثنیۀ هذه، یعنی این دو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا)
سحاب هتان، ابری که پیوسته و بدون انقطاع نرم نرمک ببارد. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، مرد زبان آور و حاضرکلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
لقب طلحه بن عیسی بن ابراهیم، قطب یمن، متوفی به سال 780 هجری قمری است. خاندان وی از رؤسا و بزرگان یمن بودند و از میان ایشان بزرگانی چون طاهر بن المحجب الهتاری و محمد بن یوسف بن المهتار برخاستند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَُ سَ)
در اصطلاح هیأت و نجوم هندیان، این کلمه صاحب جوک چهارم باشد که آن را محمود دانند. هتاس همان نار است. رجوع به ماللهند ص 265 شود. ظاهراً صورتی از هتاشن است. رجوع به هتاشن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
وقت. هنگام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). پارۀ شب. (مهذب الاسماء). هزیع. (معجم متن اللغه). بخصوص هنگامی از شب. (ناظم الاطباء). و گاهی در مورد روز هم به کار رود. (معجم متن اللغه). پاره ای از زمان. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ.هیتاء. هیتاء. هتاءه (ه / ه ء) . هتاء
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به باطل دشنام دادن. (ناظم الاطباء). مهاتره. (معجم متن اللغه). به یکدیگر دشنام دادن
لغت نامه دهخدا
(هََ فْ فا)
خران چست و سبک. (منتهی الارب). طیاش. (اقرب الموارد) ، سایۀ سرد و سایۀ آرمیده و سایۀتنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بال سبک در پریدن. (منتهی الارب). بالهای سبک پرواز. (ازاقرب الموارد) ، پیراهن تنک شفاف براق و درخشنده و سبک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهان گشاده کردن شتر بسوی باد هیف از شدت تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج). و در اقرب الموارد هیاف به کسر هاء و فتح آن به این معنی آمده است
لغت نامه دهخدا
(نُ)
موی برکندۀ افتاده. نتافه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ما سقط من النتف. (اقرب الموارد). رجوع به نتف شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تَءْ)
شکافتگی، دریدگی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هتوء
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
ال، قلعۀ مستحکمی است در دیاربکر نزدیک میافارقین. (از معجم البلدان ج 5 ص 392)
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَءْ)
پاره ای از شب که سه یک یاچهار یک آن باشد و گاهی در مورد روز نیز به کار رود. (معجم متن اللغه). وقت. هنگام. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ. هتاء. هیتاء. هیتاء. هتاءه. هتاءه
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا)
مرد بسیار سخن سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). بسیار سخن بیهوده گوی. مهذار. مهت. هتهات. (معجم متن اللغه). بسیار سخن گوی و حاضرکلام. (ناظم الاطباء). مرد بسیارگو و چست. (منتخب اللغات). مؤنث، هتاته
لغت نامه دهخدا
(کَتْ تا)
جنباننده شانه را. (منتهی الارب). فالگیر با کتف و او کسی است که در شانه می نگرد و با آن فال گویی می کند. (از اقرب الموارد). شانه بین. کت بین. آنکه از نگاه بشانه فال گوید. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
درد شانه جای. (منتهی الارب). درد کتف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
رسن که دست را سپسایکی بدان بندند. ج، کتف. (منتهی الارب). ریسمانی که به آن چیزی را استوار کنند. ج، کتف. (از اقرب الموارد). رسنی که بدان دست پس سر بندند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تشنه. (از منتهی الارب). مرد تشنه. (از ناظم الاطباء) (از شرح فارسی قاموس)
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا فَ)
هتوف. هتفی (ه ت فا) : قوس هتافه، کمان با بانگ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). کمان بانگ کن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آوازدهنده. خواننده. (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات). آوازکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی. بانگ دهنده:
یکی هاتف از خانه آواز داد
چو رامش بری، نزد رامشگری.
منوچهری.
مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب
کز این رواق طنینی که می رود دریاب.
خاقانی.
عارفان نظری را فدا اینجا خواهند
هاتفان سحری را ندا اینجا شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 100).
هر لحظه هاتفی به تو آواز میدهد
کاین دامگه نه جای امان است، الامان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 315).
هر زمان از هاتفی آواز می آید ترا
کاندر این مرکز دل خرم نخواهی یافتن.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 370).
با ناقه شنو که هاتف راه
میگوید انت ناقهاﷲ.
خاقانی.
هاتف خلوت به من آواز داد
وام چنان کن که توان بازداد.
نظامی.
از آن رازجویان پنهان پژوه
یکی را به خود خواند هاتف ز کوه.
نظامی.
مرا چون هاتف دل دید دمساز
برآورد از رواق همت آواز.
نظامی.
هاتف آن روز به من مژدۀ این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 124).
هاتفی از گوشۀ میخانه دوش
گفت: ببخشند گنه، می بنوش.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 192).
، ستاینده و ستایش کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هتاء
تصویر هتاء
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتات
تصویر هتات
پر گوی یاوه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتاک
تصویر هتاک
پرده در، بی شرم مرد بسیار پرده در، مردپلید وبی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
آواز دهنده، خواننده، بانگ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتاف
تصویر کتاف
کت درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتاک
تصویر هتاک
((هَ تّ))
بدزبان، کسی که مردم را رسوا می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
((تِ))
آواز دهنده، آواز کننده
فرهنگ فارسی معین