هتف. بانگ برزدن بر کسی: هتف به هتافا، بانگ برزد بر او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتف به هاتف، بانگ زد برو کسی که شخص وی دیده نشد. (ناظم الاطباء) ، خواندن کسی را. آواز دادن کسی را. (معجم متن اللغه) : اهتف بالانصار، بخوان مر یاران را. (اقرب الموارد). آواز دادن. (زوزنی) (دهار) ، ستودن و مدح کردن کسی را: هتف بفلان، مر او را ستود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هتف فلاناً، مدح کرد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلانه یهتف بها، آن زن به خوب رویی و جمال یاد کرده میشود. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بانگ کردن و نوحه کردن کبوتر: هتفت الحمامه، بانگ کرد. نوحه کرد. (از معجم متن اللغه)
هتف. بانگ برزدن بر کسی: هتف به هتافا، بانگ برزد بر او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتف به هاتف، بانگ زد برو کسی که شخص وی دیده نشد. (ناظم الاطباء) ، خواندن کسی را. آواز دادن کسی را. (معجم متن اللغه) : اهتف بالانصار، بخوان مر یاران را. (اقرب الموارد). آواز دادن. (زوزنی) (دهار) ، ستودن و مدح کردن کسی را: هتف بفلان، مر او را ستود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هتف فلاناً، مدح کرد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلانه یُهتَف بها، آن زن به خوب رویی و جمال یاد کرده میشود. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بانگ کردن و نوحه کردن کبوتر: هتفت الحمامه، بانگ کرد. نوحه کرد. (از معجم متن اللغه)
در عربی صیغۀ مبالغه از مادۀ هتک بسیار پرده در. (ناظم الاطباء). و در فارسی، آنکه پرده از کارهای پوشیدۀ مردمان بر می دارد و عیبهای نهفتۀ مردم را فاش میکند. (ناظم الاطباء). پرده در، یعنی کسی که پرده از راز مردم بدرد. (آنندراج) (غیاث). آبدهان، مرد پلید و بیشرم. (ناظم الاطباء)
در عربی صیغۀ مبالغه از مادۀ هتک بسیار پرده در. (ناظم الاطباء). و در فارسی، آنکه پرده از کارهای پوشیدۀ مردمان بر می دارد و عیبهای نهفتۀ مردم را فاش میکند. (ناظم الاطباء). پرده در، یعنی کسی که پرده از راز مردم بدرد. (آنندراج) (غیاث). آبدهان، مرد پلید و بیشرم. (ناظم الاطباء)
لقب طلحه بن عیسی بن ابراهیم، قطب یمن، متوفی به سال 780 هجری قمری است. خاندان وی از رؤسا و بزرگان یمن بودند و از میان ایشان بزرگانی چون طاهر بن المحجب الهتاری و محمد بن یوسف بن المهتار برخاستند. (از تاج العروس)
لقب طلحه بن عیسی بن ابراهیم، قطب یمن، متوفی به سال 780 هجری قمری است. خاندان وی از رؤسا و بزرگان یمن بودند و از میان ایشان بزرگانی چون طاهر بن المحجب الهتاری و محمد بن یوسف بن المهتار برخاستند. (از تاج العروس)
در اصطلاح هیأت و نجوم هندیان، این کلمه صاحب جوک چهارم باشد که آن را محمود دانند. هتاس همان نار است. رجوع به ماللهند ص 265 شود. ظاهراً صورتی از هتاشن است. رجوع به هتاشن شود
در اصطلاح هیأت و نجوم هندیان، این کلمه صاحب جوک چهارم باشد که آن را محمود دانند. هتاس همان نار است. رجوع به ماللهند ص 265 شود. ظاهراً صورتی از هُتاشَن است. رجوع به هُتاشَن شود
پاره ای از شب که سه یک یاچهار یک آن باشد و گاهی در مورد روز نیز به کار رود. (معجم متن اللغه). وقت. هنگام. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ. هتاء. هیتاء. هیتاء. هتاءه. هتاءه
پاره ای از شب که سه یک یاچهار یک آن باشد و گاهی در مورد روز نیز به کار رود. (معجم متن اللغه). وقت. هنگام. هَت ء. هِت ء. هَتی ٔ. هَتی ّ. هِتاء. هیتَاءْ. هیتاء. هَتاءَه. هُتاءَه
جنباننده شانه را. (منتهی الارب). فالگیر با کتف و او کسی است که در شانه می نگرد و با آن فال گویی می کند. (از اقرب الموارد). شانه بین. کت بین. آنکه از نگاه بشانه فال گوید. (از ناظم الاطباء)
جنباننده شانه را. (منتهی الارب). فالگیر با کتف و او کسی است که در شانه می نگرد و با آن فال گویی می کند. (از اقرب الموارد). شانه بین. کت بین. آنکه از نگاه بشانه فال گوید. (از ناظم الاطباء)
رسن که دست را سپسایکی بدان بندند. ج، کتف. (منتهی الارب). ریسمانی که به آن چیزی را استوار کنند. ج، کتف. (از اقرب الموارد). رسنی که بدان دست پس سر بندند. (یادداشت مؤلف)
رسن که دست را سپسایکی بدان بندند. ج، کُتف. (منتهی الارب). ریسمانی که به آن چیزی را استوار کنند. ج، کُتف. (از اقرب الموارد). رسنی که بدان دست پس سر بندند. (یادداشت مؤلف)
آوازدهنده. خواننده. (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات). آوازکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی. بانگ دهنده: یکی هاتف از خانه آواز داد چو رامش بری، نزد رامشگری. منوچهری. مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب کز این رواق طنینی که می رود دریاب. خاقانی. عارفان نظری را فدا اینجا خواهند هاتفان سحری را ندا اینجا شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 100). هر لحظه هاتفی به تو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امان است، الامان. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 315). هر زمان از هاتفی آواز می آید ترا کاندر این مرکز دل خرم نخواهی یافتن. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 370). با ناقه شنو که هاتف راه میگوید انت ناقهاﷲ. خاقانی. هاتف خلوت به من آواز داد وام چنان کن که توان بازداد. نظامی. از آن رازجویان پنهان پژوه یکی را به خود خواند هاتف ز کوه. نظامی. مرا چون هاتف دل دید دمساز برآورد از رواق همت آواز. نظامی. هاتف آن روز به من مژدۀ این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 124). هاتفی از گوشۀ میخانه دوش گفت: ببخشند گنه، می بنوش. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 192). ، ستاینده و ستایش کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آوازدهنده. خواننده. (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات). آوازکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی. بانگ دهنده: یکی هاتف از خانه آواز داد چو رامش بری، نزد رامشگری. منوچهری. مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب کز این رواق طنینی که می رود دریاب. خاقانی. عارفان نظری را فدا اینجا خواهند هاتفان سحری را ندا اینجا شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 100). هر لحظه هاتفی به تو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امان است، الامان. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 315). هر زمان از هاتفی آواز می آید ترا کاندر این مرکز دل خرم نخواهی یافتن. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 370). با ناقه شنو که هاتف راه میگوید انت ناقهاﷲ. خاقانی. هاتف خلوت به من آواز داد وام چنان کن که توان بازداد. نظامی. از آن رازجویان پنهان پژوه یکی را به خود خواند هاتف ز کوه. نظامی. مرا چون هاتف دل دید دمساز برآورد از رواق همت آواز. نظامی. هاتف آن روز به من مژدۀ این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 124). هاتفی از گوشۀ میخانه دوش گفت: ببخشند گنه، می بنوش. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 192). ، ستاینده و ستایش کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)