جدول جو
جدول جو

معنی هبوع - جستجوی لغت در جدول جو

هبوع
(هَُ)
رفتار خر کند که تیزرو نباشد. (ناظم الاطباء). رفتار خرخاصه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بناگاه فراپیش آمدگی قوم از هرجای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هبوع
(قَسْوْ)
گردن دراز کرده رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گردن دراز کرده رفتن شتر. (معجم متن اللغه) ، کند رفتن خر. (معجم متن اللغه). کند رفتن خر و جز آن. (اقرب الموارد) ، بشتاب رفتن و با کمک گردن رفتن. (اقرب الموارد) ، بناگاه فراپیش آمدن قوم از هرجای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبوع
(هََ)
شتری که در رفتن شتاب کند و با کمک گردن رود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). ابن اعرابی گوید:
و انی لاطوی الکشح من دون ما انطوی
و اقعط بالخرق الهبوع المراجم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن، به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
وزیدن، وزش
فرهنگ فارسی عمید
(رَ غَ تا)
خواری و فروتنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذلیل و خوار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندازه گرفتن ریسمان با گشادن دو دست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). قولاج کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انباع الحبل و تبوع بمعنی واحد. (تاج العروس ج 5 ص 283) ، گام فراخ نهادن ناقه در رفتن، دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امتداد در چیزی و درک غایت آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، غایت هر چیز و تک. یقال ما یدرک تبوعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبوع للمساعی، مد باعه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). و هو مجاز و هو قصیرالباع عاجز و بخیل: قال ابوقیس بن الاسلت الانصاری:
واضرب القوس یوم الوغی
بالسیف لم یقصر به باعی.
(تاج العروس ج 5 ص 284)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
هفته. (منتهی الارب). و یقال: طاف بالبیت سبوعاً، یعنی هفت بار. (منتهی الارب). بعضی عرب آن را در ایام و طواف گوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طبع
لغت نامه دهخدا
(طَبْ بو)
جانورکی است زهردار، قسمی از بوزینه که گزیدنش را درد سخت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جنبنده ای است. گویند دیوه ای است. (مهذب الاسماء) ، دانۀ سمی است که از گزیدن آن درد بسیار بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
سر در پوست کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: قبع القنفذ قبوعاً، سر در پوست کشید خارپشت. (آنندراج) (منتهی الارب). قبع الرجل فی قمیصه، سر در گریبان پیراهن کشید و سپس ماند از یاران خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ قَ)
ضبع. ضبعان. یازیدن اسب بازوها را در رفتن. (منتهی الارب). دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ ربع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ربع، بمعنی سرای. (آنندراج). رجوع به ربع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
گرد خاک و تیرگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، هبوات. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، اهباء. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عنکبوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن گم کرده فرزند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). المراءه الثکول. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). ثاکله، زن بی فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زنی که فرزندی برایش باقی نماند. (معجم متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پادشاهی است از پادشاهان عرب و آن را هبوله یا ابن هبولهنیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نام پادشاهی مر تازیان را و آن را ابن الهبوله و ابن هبوله نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به هبوله (ابن...) شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
به خواب رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خوابیدن. (اقرب الموارد) (لسان العرب) (معجم متن اللغه) ، خوابیدن اندک در روز. یک لحظه خوابیدن از روز. خواب در روز هر قدرکه باشد. (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، اندک خوابیدن مطلقاً. خوابیدن اندک هر وقت که باشد. اسم آن: هبغه. (معجم متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زمین نشیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین نشیب و سرازیر. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). صبب. شیبی. پستی. مقابل صعود، مورچۀ ریز، پرنده. (معجم متن اللغه). ج، هبط، هبائط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلوع
تصویر هلوع
ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد باد گرد انگیز وزیدن باد، بیدار شدن شکست خوردن، سر خوش رفتن -1 وزیدن باد، طلوع کردن ستاره، وزش باد: (برآمدبادی ازاقصای بابل هبوبش خاره دروباره افکن) (منوچهری)، طلوع ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبور
تصویر هبور
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن از بالا، نازل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبوع
تصویر نبوع
بیرون آمدن آب ازچاه وچشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوع
تصویر قبوع
پس ماندن از یاران، سر در گریبان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبوع
تصویر طبوع
جمع طبع، خوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوع
تصویر سبوع
هفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوع
تصویر ربوع
جمع ربع، سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
((هُ))
وزیدن باد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
((هُ جُ))
خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبوع
تصویر نبوع
((نُ))
بیرون آمدن آب از چاه و چشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
((هُ))
فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین