جدول جو
جدول جو

معنی هبنه - جستجوی لغت در جدول جو

هبنه
(هََ بْ بو)
نام کوهی است به مازندران. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 204)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدنه
تصویر هدنه
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابنه
تصویر ابنه
دختر، بنت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نَ / نِ)
همان بادافره است و با بای پارسی گفته اند. (شرفنامه). چوب مخروطی مر اطفال را که ریسمانی بر آن پیچیده و بر زمین گذاشته آن ریسمان را بکشند تا بچرخد. (ناظم الاطباء). و رجوع به پهنه شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
ثبن. ثبین. ثبان. دامن جامه و مانند آن که در آن خرما و جز آن کرده در بر گیرند، آنچه در کش گرفته شود. ج، ثبن
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ نَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
رجوع به حبنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
دختر. بنت. ج، بنات
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
یکی تبن. (منتهی الارب). واحد تبن. (ناظم الاطباء). یک برگ کاه. رجوع به تبن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
دژک. (مهذب الاسماء). گره. عقده.
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
زیرکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، طبن
لغت نامه دهخدا
(طُ نَ)
آواز طنبور، آواز رباب، بازیچه ای است. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، طبن، طبن
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
شهری است بر کرانۀ افریقیه نزدیک سرزمین مغرب کنار نهر زاب، این شهر به دست موسی بن نصیر گشوده شد و بیست هزار تن اسیر از آنجا گرفت، پادشاه آن که ’کسیله’ نام داشت گریخت. باروی این شهر با آجر بسیار سخت بنا شده، کوشک و حومه ای دارد. بین قیروان تا سجلماسه شهری از آن بزرگتر نیست. عمر بن حفص هزار مرد المهدی بسال 454 هجری قمری بنای این شهر را نو ساخت. (معجم البلدان چ وستنفلدج 3 ص 515). و آن مسقط گروهی از مشاهیر علماء و ادباء بوده است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَیْ یُ)
خوشیدن لب از تشنگی. ذبله. هواسیدگی لب
لغت نامه دهخدا
(کُبُنْ نَ)
رجوع به کبن (ک ب ن ن ) شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب). بازیی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
شهری نزدیک بامئین از نواحی بادغیس هرات که به دست سالم غلام شریک بن اعور و از جانب عبدالله بن عامر در سال 31 هجری قمری به عنف فتح شد. (از معجم البلدان). شهری است نزدیک بادغیس هرات که بون نیز خوانند. (از انساب سمعانی). به روایتی نام اصلی فارسی اش بون بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قُ)
رهبان گردیدن. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). رهبانیت. (یادداشت مؤلف) : فلما کبر احب الرهبنه. (معجم الادبا ج 2 ص 24). رجوع به رهبان و رهبانیت شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بُنْ نَ)
نان خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
هجنه در فارسی آک (عیب)، آک سخن عیب، عیب کلام،جمع هجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه
تصویر هدنه
آشتی، صلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبکه
تصویر هبکه
گول، زمین نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبله
تصویر هبله
بوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبنه
تصویر لبنه
گراس (لقمه) لپ (لقمه کلان) خشتک شپشه شپشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبنه
تصویر کبنه
مونث کبن و نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبنه
تصویر طبنه
آوای تنبور، نسای گندیده (نسا نسای جسد مرده) زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبنه
تصویر ضبنه
یالان (اهل و عیال) خویشان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبنه
تصویر دبنه
نواله بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبنه
تصویر ثبنه
دامان دامن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: گره چوب، آک (عیب)، میخچه دژک گره عقده گره در رسن گره در چوب دژک نی یعنی گره آن، سر حلقوم شتر، دشمنی عداوت کینه، عیب آهو تباهی و صمت، بیماری ضد طبع، یک نوع خارش و بیماری که در مقعد بروز میکند و شخص خواهش مینماید تا مردی را بروی خود کشد تا با او آن کند که با زنان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبنه
تصویر وبنه
رنج، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه
تصویر هدنه
((هُ نِ))
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابنه
تصویر ابنه
((اُ نِ))
عقده، گره، گره در رسن، چوب، قوزک ساق، عیب، کینه، نام بیماری خارش مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
((هُ نِ))
عیب و زشتی، عیب کلام، سخن معیوب
فرهنگ فارسی معین